
نیویورک، سال ۱۹۲۵. جیب بری به نام «کریس دوبوآ» (وان دام) به سبک «فاگین» آلیور توییست، یتیم خانه ای پر از بچه های دزد را اداره می کند. او که خود نزد یک استاد کیک با کسینگ به نام «خائو» (آلئونگ) بزرگ شده، در یک مسابقه ی افسانه ای شبیه به نبرد گلادیاتورها، که در شهری دور افتاده در تبت میان قهرمانان جهان با سبک های مختلف مبارزه برگزار می شود، شرکت می کند…

«ماتيلدا وارم وود» (ويلسن) دختر جوان بي نهايت کنجکاو و با هوشي است که با والدين عامي و بي فرهنگ خود (د ويتو و پرلمن) که اصلا به او توجهي ندارند، بسيار تفاوت دارد. او با بالا رفتن سن، به تدريج کشف مي کند داراي قدرت حرکت دادن اشيا از دور است و مي تواند از اين توانايي در راه از بين بردن رنج هايش و کمک به دوستانش استفاده کند...

«فرانک بانیستر» مردی است که بعد از مرگ همسرش در یک تصادف اتومبیل، توانایی ارتباط با ارواح را بدست می آورد. او شغل سابقش یعنی معماری را رها میکند، و با استفاده از از مهارتهای جدیدش با چند روح دوست می شود. او این روحها را برای خرابکاری به خانههای مردم می فرستد و خودش بعنوان شکارچی روح به خانهها رفته و پولش را از این راه بدست می آورد. اما وقتی که می فهمد روحی شرور به ترتیب شمارههایی که روی پیشانی مردم می گذارد، شروع به کشتن آنها کرده است، فرانک دست به کار می شود تا افرادی که او به دنبالشان است را نجات دهد.

سرهنگ «جان هنري پاترسن» (کيلمر) براي احداث خط آهن به آفريقا مي رود. با پيدا شدن يک شير آدم خوار، کار به مشکل بر مي خورد، اما «پاترسن» تله اي براي شير مي گذارد و او را مي کشد. دو ماه بعد روند ساختن پل به خوبي پيش مي رود. اما سر و کله ي دو شير درنده ي ديگر که بسيار خطرناک هستند، پيدا مي شود. بوميان معتقدند که اين دو شير روح دو هيولا هستند......

«مايکل جوردن» (جوردن)، ستاره ي بسکت بال، قهرماني بازنشسته است که مي خواهد توانايي اش را در بيس بال بيازمايد، اما در اين زمينه اصلا موفق نيست. در همين احوال دارودسته ي شخصيت هاي کارتوني کمپاني برادران وارنر به سرپرستي «باگزباني» را مهاجمان فضايي به نام «نردلوک ها» مي ربايند. از فيلم «جوردن» تقاضا مي شود براي کمک به ميدان بيايد.

گروهي از تفنگداران ارتش ايالات متحده به رهبري ژنرال هومل (اد هريس) براي رسيدن به اهداف و خواسته هايشان گروهي از بازديدكنندگان آلكاتراز را در همانجا به گروگان ميگيرند و تهديد ميكنند كه از سلاح هاي ميكروبيولوژيكي بر عليه مردم استفاده خواهند كرد. در اين بين پليس قصد دارد با كمك دكتر گودسپيد (كيج) و زنداني باسابقه اي چون ميسون (كانري) كه بارها از آلكاتراز فرار كرده، بتواند بر توطئه هاي آن ها فائق آيد...

در زمستان ۱۹۸۷، جری لاندگارد (میسی)- یک فروشندهی اتومبیل در مینیاپولیس دچار مشکلات مالیست. بعد از اینکه شپ پرودفوت (ریویس)-یک سرخپوست سابقه دار که در شرکت جری تعمیرکار است جری را به دو تبهکار، شووالتر (بوشمی) و گایر گریمسراد (استورمیر) معرفی میکند. جرمی به فارگو، داکوتای شمالی رفته و آن دو را به ازای یک اتومبیل جدید و نصف ۸۰۰۰۰ دلار پول آزادی، برای گروگان گرفتن همسرش اجیر میکند. در حالیکه جری قصد دارد مقدار بیشتری را از پدر همسرش، وید گاستاوسون (پرسنل) طلب کرده و بیشتر پول را برای خود بردارد.