
دیوید ایمز (تام کروز) دنیا را در دستانش دارد. او هر چه بخواهد دارد: مکیت یک موسسه انتشاراتی ، ثروت فراوان ، زیبایی ، یک خانه خارق عاده در منهتن و یک دوست دختر س +ک به نام جولی (کامرون دیاز). یک روز او دختری به اسم سوفیا (پنه لوپز کروز) را می بیند و ناگهان کشف می کند عشق چیست. بدبختانه رابطه رو به رشد دیوید با سوفیا، حسادت جولی را برمی آنگیزد، ظاهرا او از رابطه در واقع سرسری دیوید با خودش برداشت دیگری کرده، بنابر این دیوید را به گردش با ماشین دعوت می کند، ماشین را به جایی می کوبد، خودش می میرد . دیوید نجات می یابد اما صورتش از شکل افتاده و باید ماسکی به چهره بزند تا زخم های صورتش را بپوشاند . این حادثه باعث می شود دید او نسبت به زندگی تغییر کند .

نلسون مردی است که در شهر سان فرانسیسکو به شغل مديريت امور تبليغاتی مشغول است. يکروز در محل برگزاری تست رانندگی با زنی به اسم سارا آشنا می شود. سارا با ديگر زنهائی که تاکنون در زندگی نلسون بوده اند تفاوت دارد و نلسون جذب رفتار او می شود. نلسون به سارار اظهار علاقه می کند و سارا به او پيشنهاد می دهد که با هم يکماه رابطه داشته باشند و در اين مدت سارا به او کمک کند تا انسان بهتری شود و سپس او را ترک کند. نلسون در اين مدت می کوشد تا سارار به را خودش علاقمند سازد تا بلکه با او زندگی خوبی را شروع کند اما او رازی را که در پشت کوتاهی اين رابطه عاشقانه سارا است نمی داند.

این داستان ادامه فیلم " سکوت بره ها " می باشد و در فلورانس ایتالیا پس از گذشتن یک دهه از حوادث سکوت بره ها آغاز می شود . هانیبال که یک بیمار روانی است توسط کلاریس استارلینگ که مامور FBI است در یک زندان با امنیت بسیار بالا ، ملاقات می شود . سپس او از زندان می گریزد و به امریکا باز می گردد و می کوشد تا با استارلینگ تماس بگیرد و نقشه انتقام جویی از یکی از قربانیان قدیمی اش را اجرا کند...

نيويورک، قرن بيست و يکم. دغدغه ي موفقيت در کار چنان ذهن «کيت مکي» (رايان) را اشغال کرده که ديگر فرصتي براي عشق و عاطفه برايش نمانده است. محبوب سابق او «استوارت» (شرايير) که دانشمندي نابغه است، پنجره اي رو به زمان باز مي کند و در نتيجه «ليوپولد» (جکمن)، اشراف زاده ي بريتانيايي، به زمان حال منتقل شود. چندي نمي گذرد که «کيت» و «ليوپولد» به يک ديگرعلاقه مند مي شوند.

سام داوسون مردی با ضريب هوشی يک بچه ۷ ساله است که همسرش پس از اينکه دخترشان به دنيا می آيد آندو را ترک می کند. سام نام دخترش را لوسی می گذارد و او را به تنهايی بزرگ می کند و رابطه عاطفی بسيار قویی بين اين پدر و فرزند بوجود می آيد. اما محدوديتهای ذهنی سام باعث ايجاد مشکلاتی برای خودش و لوسی می شود. قانون حکم می کند که لوسی بايد از سام جدا شود و بنابراين سام با وکيلی قدرتمند به اسم ريتا هريسون که می خواهد توانايی هايش را با پيروزی در اين پرونده به رخ همکارانش بکشد، همراه می شود تا از حق خود دفاع کند...