
«کمیل» و «سالیوان» دو نوجوان عاشق هستند، اما در پایان فصل تابستان آن ها از هم جدا می شوند. بعد از گذشت چند ماه، دیگر نامه ای از سالیوان به کمیل نمی رسد و چندی بعد کمیل که قلبش شکسته اقدام به خودکشی می کند، اما زنده می ماند. چهار سال بعد کمیل با مردی به نام «لورنز» آشنا می شود، و رابطه ای عشقی با او آغاز می کند. اما در همین زمان است که سالیوان دوباره به زندگی کمیل باز می گردد...

فیلم روایت گر ۲ داستان جداگانه است؛ داستان اول مربوط به دختری به نام «جاستین» (کریستن دانست) است که در شُرف یک مراسم عروسی بسیار مجلل با مرد مورد علاقه اش، «مایکل» (الکساندر اسکارگارد) قرار دارد. جاستین بعد از عروسی، دچار نوعی افسردگی شدید می شود که به سبب آن، وی تمام اتفاقات پیرامونش را بد تعبیر می کند و به خصوص رابطه ناخوشایندی را با خواهرش آغاز می کند، این در حالی است که یک سیاره به نام «مالاخولیا» در حال نزدیک شدن به زمین است و این یعنی پایان دنیا. داستان دوم مربوط به خواهر جاستین به نام «کلیر» (شارلوت گاینزبرگ) و همسرش «جان» (کیفر ساترلند) است. جان ستاره شناسی است که پی برده سیاره مالاخولیا در حال نزدیک شدن به زمین می باشد...