

عزیز پایدار، پسر بزرگترین خانواده آنتاکیا که تنها فروشنده فرش هم هستن، زندگیای سراسر رفاه و ثروتمندی داره. تقدیر عزیز با کشتن (آندره)، پسر دلگهی فرانسوی (موسیو پییر) تغییر میکنه؛ مجبور میشه خاکی که توش به دنیا اومده، تنها عشقش (دلربا) و خلاصه هر آنچه صاحبش هست رو رها کنه. دو سال بعد بازگشتش برای همهی اونهایی که فکر میکردن مرده غیرمنتظره است. عزیز که مجبور میشه همه چیز رو از نو شروع کنه، با تلاشی که برای زندگی میکنه از خاکسترهاش دوباره متولد میشه؛ با ورود یه دختر روستایی ساده (افنان) به زندگیش، میون دو راهی قرار میگیره. با گذشت زمان بعد از این درگیری احساسی هم خودش و هم عشق واقعیش رو پیدا خواهد کرد.

کمیسر “عمر دوران” در دایره جنایی پلیس و “الیف کاراجا” در برنامه مشهور و محبوب خود به دنبال احقاق حق مظلومان و اجرای عدالت هستند. الیف کاراجا، تو برنامه اش جنایات رو حل میکند و سعی در پیدا کردن قاتلها دارد. الیف که خیلی مورد پسند مردمه، به کارش با جون و دل وابستهست و برای رسیدن به این جایگاه مجبور به انجام فداکاریهای زیادی شده. رسیدگی به ماجرای قتل یک دختر، الیف و همسر وکیلش اردم را مقابل هم قرار میدهد و زندگی آن ها و دو فرزندشان را زیر و رو میکند و از طرف دیگر ابتدا سبب آشنایی ناخوشایند عمر و الیف میشود اما در ادامه هر دو تحت تاثیر هم قرار میگیرند.

حیات دختری حدودا بیست ساله که عاشق طراح لباس شدنه و برای تحقق رویاهاش به استانبول میاد و پدرش اوکّش هم اونو تنها نمیذاره و برای حمایت از دخترش همراهش میاد. حیات در مسابقه ای که هولدینگ حارص اوعلو ترتیب داده بود شرکت میکنه ولی صاحب این هولدینگ، یعنی ییلماز حارص اوعلو دشمنِ درجه یک پدر حیات از آب در میاد و برای گرفتن انتقامش از هیچ کاری مضایقه نمیکنه…


اولین روز شوکو کومی در دبیرستان معتبر ایتان است و او همی الانش هم به مقام مادونای مدرسه رسیده. او با موهای سیاه بلند و ظاهری برازنده توجه هرکسی را که به او برخورد کند؛ جلب میکند. فقط یک مشکل وجود دارد - با وجود محبوبیتش، شوکو در ارتباط برقرار کردن با دیگران افتضاح است. هیتوهیتو تادانو دانشآموزی متوسط در این دبیرستان است. با شعار زندگی خود موقعیت را درک کن و اطمینان حاصل کن که از دردسر دور باشی ، به سرعت متوجه شد که نشستن در کنار شوکو او را به دشمن همه در کلاس خود تبدیل میکند یک روز، به طور تصادفی، هیتوهیتو با صدای میو گفتنِ شوکو از خواب بیدار میشود. او میگوید چیزی نشنیده است و باعث فرار شوکو میشود. اما قبل از فرار، هیتوهیتو تصور میکند که شوکو قادر نیست به راحتی با دیگران صحبت کند - در واقع، او هیچوقت نتوانسته یک دوست پیدا کند. هیتوهیتو تصمیم میگیرد به شوکو کمک کند صد دوست پیدا کند تا بتواند بر اختلال ارتباطی خود غلبه کند.