یک بازیکن حرفه ای بیس بال (دنزل واشنگتن) و البته سیاه پوست که بازنشته شده است، اکنون به عنوان رفتگر مشغول به کار است تا از پس مخارج خانواده و شراط سخت زندگی بر اید. پسر او به فوتبال علاقه مند شده و قصد دارد به عنوان بازیکن در تیم کالج شرکت کند ولی سر ناسازگاری پدر و پسر بر سر این مسئله شدت گرفته است …
یک بازیکن حرفه ای بیس بال (دنزل واشنگتن) و البته سیاه پوست که بازنشته شده است، اکنون به عنوان رفتگر مشغول به کار است تا از پس مخارج خانواده و شراط سخت زندگی بر اید. پسر او به فوتبال علاقه مند شده و قصد دارد به عنوان بازیکن در تیم کالج شرکت کند ولی سر ناسازگاری پدر و پسر بر سر این مسئله شدت گرفته است …
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
با توجه به سخن خداوند که می فرماید :
همانا خداوند الکی نمره دهندگان را دوست ندارد
فیلم رو ببینید بعد نمره بدید
سلام
سیاه و سفید چه فرقی می کند!
دنزل واشنگتن همان گونه که بازیگری تواناست،نبوغ خود در کارگردانی را با این فیلم به نمایش گذاشته است.
فیلمنامه ای که قدرتمندانه دیالوگ گویی می کند و شخصیت پردازی فراتر از عالی دارد.
بازی های تماشایی مخصوصا وایولا دیویس که کولاک کرده و بنده محو تماشای هنر این بازیگر توانا شدم.
دنزل واشنگتن هم که همیشه خوب بوده و یکی از معدود افرادی است که بازی بد از او سراغ ندارم.
فیلمبرداری عالی،دکوپاژهای بی نقص.
این فیلم به حق شایسته دریافت جوایز متعدد خصوصا در بازیگری است.
امیدوارم این بار جنجال سیاه و سفید،هنر را با خود به اعماق ذلالت فرو نبرد.
اعتقاد همیشگی من این است که:
هنر در عین رنگارنگ بودن باید یک رنگی به ارمغان آورد.
۸/۱۰
فیلمی دیالوگ محور بود که استارت خوبی نداشت و با حجم زیاد مکالمه مخاطب رو سردرگم میکرد،نمیخوام بگم این ضعف فیلم بود چون این قشر از مردم امریکا اینگونه هستند و این واقعیتی بود که نشان داده شد کما اینکه واقعیت هیپ هاپ هم با همین ریتم و شتاب از این قشر شکل گرفت اما خب کمی آزار دهنده بود.
مشکل فیلم در پرداخت ضعیفش از شخصیت مرد خانواده(دنزل) بود،مردی که به همسرش شدیدا علاقه داره و خانوادش(بخصوص همسرش رو ناجی خودش میدونه ) براش مهمه میاد دست به کاری میزنه که سورپرایز فیلمه و این در این روندی که کارگردان به ما نشان میده شکل درستی نداره و باید بسیار بهتر از این پرداخت میشد نه با یکی دو تذکر از سوی دوست دنزل،این کافی نبود و همین ضعف فیلم بود
نکته ای که اهمیت داشت شرایط رنگین پوستان امریکا در زمینه ورزش بود که باز هم نيادپرستی ها بر همه چیز غلبه کرده و استعداد سوزی صورت میگرفته که تاثیرش در پرسوناژ اصلی فیلم مشهود بود.
درکل این فیلم که اقتباسی از یک رمان بود،به سهم خودش حرفی برای گفتن داشت و از نظر من اثری متوسط رو به بالا محسوب میشه و دیدنش خالی از لطف نیست
نکته مهم فیلم هم بازی ویولا و دنزل بود،نه لزوما چیز دیگری
فیلم خیلی بدیه پر از وراجی و داد و بیداد.فقط تصویرسازی و روخوانی نمایشنامه شده و اصلا تبدیل به سینما نشده.تعاریف از این فیلم در واقع همون تعریف از نمایشنامست.میتونین اصلا تصویر رو نبینید و فقط گوش کنید چون چیزی از داستان از دست نمیدید.زمان فیلم هم خیلی زیاده که واقعا اونو کسالتبار میکنه و تازه نفسکش سینمایی هم خیلی دیر بعد از از تقریبا ۱.۵ ساعت پیش میاد.بدتر از همه نمای پایان فیلمه مثل فیلمفارسیهای خودمان.حقیر که در بعضی جاهایاد فیلم چرت خودمان ابد و یکروز افتادم.خوبی این فیلم اینه که ادا بازی دوربین نداره.بازیها هم کمی نمایشیه و بهترین بازی مال وایولا دیویس هست که واقعا بازیگر همدلی برانگیزی هستش و بدترین بازیگر کوری و گابریل,دنزل و بقیه هم خوبن.
اگر به نظرتان چـرت گفتم به بزرگواریتون ببخشین.
پاینده باشین وسلامت.
_پسر:میشه یه سؤالی ازت بپرسم؟
پدر:از من چه کوفتی میخوای بپرسی؟
سؤالهات رو باید از آقای استاویکی بپرسی
_پسر:چرا هیچوقت از من خوشت نمیاد؟
پدر:ازت خوشم بیاد؟
کی گفته باید ازت خوشم بیاد؟
کدوم قانونی گفته که باید ازت خوشم بیاد؟
میخوای جلوی من وایسی
یه همچین سؤال احمقانهای بپرسی
.از دوست داشتن حرف میزنی
وقتی باهات حرف میزنم بیا اینجا، پسر
!صاف وایسا، لعنتی
یه سؤال ازت پرسیدم
کدوم قانونی گفته که باید ازت خوشم بیاد؟
_پسر:هیچی
پدر:خیلی خب
پدر:مگه هر روز غذا نمیخوری؟
!وقتی باهات حرف میزنم جواب بده
مگه هر روز غذا نمیخوری؟
_پسر:چرا
پدر:پسر، تا وقتی تو خونهی منی
وقتی با من حرف میزنی
یه آقا آخرش میذاری
_پسر:بله آقا
پدر:هر روز غذا میخوری؟
_پسر:بله آقا
پدر:یه سقف بالای سرت داری؟
_پسر:بله آقا
لباس تنته؟
_بله آقا
به نظرت به خاطر چیه؟
_به خاطر شما -
پدر:خودمم میدونم به خاطر منه
ولی به نظرت به خاطر چیه؟
_پسر:چون از من خوشت میاد؟
پدر:ازت خوشم میاد؟
هر روز صبح میرم بیرون
هر روز مثل سگ
با اون سفیدپوستها سر میکنم
چون از تو خوشم میاد؟
احمقترین آدمی هستی که تا حالا دیدم
.این وظیفهی منه
!مسئولیت منه
یه مرد وظیفهشه خانوادهشو تأمین کنه
،تو خونهی من زندگی میکنی
با غذای من شکمتو پر میکنی
،کمرتو رو تخت من میذاری
چون پسر منی
!نه به خاطر اینکه دوستت دارم
چون وظیفهمه که ازت مراقبت کنم
!نسبت بهت مسئولیت دارم
،خب، بذار همین الان تا دیر نشده
اینو خوب روشن کنم
لازم نیست ازت خوشم بیاد
آقای رند چون از من خوشش میاد
سر موعد پول منو نمیده
پولو بهم میده
چون بهم بدهکاره
هر چیزی که باید بدمت دادمت
!بهت حیات دادم
من و مامانت این تصمیم رو گرفتیم
و دوست داشتن تن لش تو
جزء قرارمون نبود
تو زندگی نگران این نباش که
کسی دوستت داره یا نه
فقط مطمئن شو که در حقت خوبی میکنن
متوجهی چی میگم؟
_پسر:بله آقا -
FENCES ۲۰۱۶
نقد فیلم حصارها
((متن از علی پورزارع))
من تروی هستم سیاهپوستی که بیسبال بازی میکرد........
اینکه یک نمایشنامه را با محدودیت هایی مثل عدم استفاده از بازیگران سفید پوست و فرجامهای سیه در هم کنیم و اثری خوب از این گودال در بیرون بکشیم سخت است ..اما دنزل به خوبی از پس این مهم برامده....
فیلم بیش از ان که رفتار محوری کند دیالوگ محوری کرد اما این را یک ایراد در پرداخت شخصیتها نمیدانم ...بلکه حال و هوای فیلمهایی را زنده کرد که بازیگران برای به رخ کشیدن مهارتهایشان فضای بیشتری داشته باشند...
نمایشنامه ویلسون که در سال سال ۱۹۸۳ منتشر شد و ستمدیدگی و تبعیض به سیاهپوستان را محور اصلی خود داشت و داستان سیاهپوستهای دهه ۵۰ را روایت میکرد برنده جایزه پولیتزر و تونی شد...این که یک اثر تئاتری را به سینما تعمیم دهیم شاید کمی جسورانه باشد اما دنزل همیشه چه در عرصه بازیگری و چه در جایگاههای اجتماعیش سیاهپوستی جسور بوده..
فیلم از دید قهرمان داستان روایت میشود ...قصه فیلم داستان تلخیهای یک سیاهپوست قربانیست و بقیه کارکترها برای اثر بخشی و تعامل بیشر با تروی کار میکنند...تروی(دنزل واشنگتن) قربانی سیاستها و نژادپرستیهای ورزش در دهه پنجاه امریکاست ..تمام زندگی تروی با بیسبال خو گرفته طوری که حتی در تعاریفش از ابعاد زندگی هم از اصطلاحات بیسبالی استفاده میکند....اما رنگین پوست بودنش عدم پیشرفتش را در پی داشته و حال رفتگر شهرداریست...پسر دنزل که بورسیه کالج برای فوتبال کسب کرده اما ترسهای تروی و تجربیاتش با حس پدری در هم میامیزد و پسر را از ورزش منع و به او توصیه میکند دنبال شغلی اینده دار باش.....
داستان نوجوان سرکش و پدر دلسوز روایت تازه ای نیست ....در بسیاری از اثار سینمایی این روایت را دیدیم...و همچنین تقابل پایانیشان که یا منجر به شکست و یا منجر به همبستگی میشود. حصارها نیز از این قاعده مستثنی نیست...
اما چیزی که حصارها را به فیلمی درجه یک تبدیل کردن و کلیشه هایش را قدرتمند کرده بازیهای بی نظیر و درجه یک و طراحی صحنه های خوب ان است...بخش کارگردانی هنری هم به خوبی از پس کار برامده...
فیلم کنایاتی به مردی میزند که جامعه ارزوهایش را دزدیده...زمانی بیسبال تمام زندگیش بوده و ارزوی بازی در تیمهای بزرگ را داشته ارزویش محال شده و اکنون بزرگترین ارزویش در سن ۵۰ سالگی ترفیع در ماشین زباله دانی و رفتن از پشت ماشین به صندلی جلویی ماشین است....
دنزل واشنگتن به خوبی توانسته امیال واعتقادات و کشش و تنشهای حاکم بر روابط کارکترهایش را با دیالوگهایی به شدت ناب مخاطب پسند کند ...
حصار ها انقدر از بازیهای خوب و دیالوگها قدرتمند بهره برده که مخاطب گاهی خود را جایگاه کارکتر قرار میدهد و
به لوکیشنها توجه نمیکند و دکوپاز برایش مهم نیست بلکه محو بازیگرها میشود ..کادر بندی ها بسیار عالی انجام شده همراه با اورهدهایی بی نظیر...
بدون شک چیزی که مخاطب در طول داستانانتظارش را میکشد برخودها و دیالوگهای ردو بدل شده بین تروی و رز است..
میتوانم بگویم برخورد بین این دو و حتی بازیهای تک نفره دنزل و وایولا دیویس یک کلاس بازیگریست.....
دنزل واشنگتن به زیبایی از فن بیان و چشمهای خود بهره میبرد و در روایتهایی که میکرد و دیالوگهایش انقدر فن بیانش عالی بود و تنالیته صدایش تنظیم که مخاطب میتوانست خود را در متن داستانهایش پیدا کند...
اما وایولا دیویس به نظرم امساال ازهر بازیگری عالی تر ظاهر شد ...میمیک صورت و فن بیان و مهارت ها و انعطاف بدنی و پیدا کردن بهترین جایگاه در هر پلان او را منحصر به فرد میکرد و به شدت تاثیر گذار بود...
فیلم حصارها (Fences) بدون تردید یکی از شاخص ترین آثار سال ۲۰۱۶ هست که از نمایشنامه ای به همین نام اثر «آگوست ویلسون» و برنده ی جایزه پولیتزر و تونی در سال ۱۹۸۳ اقتباس شده. (مجموعا ۱۰ نمایشنامه نوشته که هر کدام از آنها به ترتیب مربوط به یک دهه از قرن بیستم میلادی هستند که مجموعاً تمام طول این قرن را در بر می گیرند و در تمامی آنها نیز افرادی آفریقایی-آمریکایی در محوریت داستان حضور دارند) وجود نمایش نامه ای غنی و عمیق از یک طرف و نقش آفرینی های باورپذیر و بسیار متعهدانه بازیگران از طرفی دیگر، باعث شده که فیلم به عنوان اثری سینمایی در جایگاه قابل قبولی قرار بگیرد.
این فیلم سومین تجربه پشت دوربین «دنزل واشنگتن» هست که بعد از قریب به یک دهه سکان هدایت فیلمی را بر عهده گرفته. شش سال زمان برده که او، نمایش را از صحنه تئاتر (به کارگردانی «کنی لئون» که خودش در سال ۲۰۱۰ نقش اصلی را در برادوی به عهده داشت) به دنیای سینما بیاورد. «دنزل واشنگتن» نخستین کسی است که این نمایشنامه را با موضوع تلخکامی های یک آفریقایی-آمریکایی دراواسط قرن بیستم میلادی به روی پرده ی سینماها می آورد. سبک کارگردانی او کاملا به ذات نوشته وفادار است که البته این رویکرد عامدانه بوده و موفق هم به سرانجام رسیده و با توجه به اعتمادی که به گروه بازیگری خود دارد، با کادربندی های مناسب و مبتنی بر بازیگران، این اجازه را به نقش آفرینان خود به عنوان شرکای صحنه میدهد که نهایت درخشش خود را در مقابل دوربین به نمایش بگذارند تا جایی که ما به عنوان تماشاگران فیلم، احساس می کنیم که بدون واسطه لنز دوربین، به طور عینی شاهد زندگی کردن عده ای در کنار هم هستیم.
هنرنمایی «دنزل واشنگتن» در این فیلم را می توان به عنوان مثالی از استعداد و تطبیق پذیری یک بازیگر نام برد. این فقط «دنزل واشنگتن» (در نقش تروی مکسون) نیست که در این اثر در بهترین فرم خود ظاهر شده است. «وایولا دیویس» که اساساً بازیگر بسیار خوبیست (در نقش رز) همسر زجر کشیده «تروی مکسون» احتمالاً بهترین بازی تمام عمرش را ارائه داده است. آنها پیچیدگی خاص روابط این دو شخصیت و تناقض های رفتاری آنها در کنار عشق سرشارشان به هم را پس از ۱۸ سال زندگی مشترک به بهترین شکل ممکن به تصویر کشیده اند و صحنه های دو نفره ی بسیار قدرتمندی را خلق می کنند که به احتمال فراوان، این هنرنمایی ها در فصل جوایز از چشم داوران جشنواره های مختلف دور نخواهد ماند.
دیالوگ های فیلم به زیبایی نوشته و پرداخته شده که هم با شرایط آن دوران همخوانی دارد هم با شرایط ذهنی شخصیت های فیلم. «مرگ فروشنده» و «گلن گری گلن راس» بهترین مثال هایی هستند که می توان نمایشنامه ی مرجع این اثر را با آن ها مقایسه کرد. واشنگتن توانسته گرایش ها، اعتقادات و تنش حاکم بر روابط شخصیت های فیلمش را به خوبی به تصویر بکشد.
شاید این فیلم هم مثل بسیاری از فیلم های دیگر درام بخاطر تبلیغات ضعیف، در یافتن مخاطب خود دچار مشکل باشد اما این فیلم که از فیلمنامه ای هوشمندانه و نقش آفرینی هایی قوی بهره می برد، شایستگی آن را دارد که توسط تمام کسانی که به بازی های خوب و تاثیرات احساسی آثار سینمایی اهمیت می دهند مورد توجه قرار گیرد. هنگامی که در اوایل سال ۲۰۱۷ نامزدهای اسکار معرفی شوند، مسلما نام فیلم حصارها (Fences) با شایستگی خواهد درخشید که با بودجه ۲۴ میلیون دلار ساخته شده و نظر مثبت منتقدان و بینندگان را جلب کرده:
IMDB: ۸.۰/۱۰.۰
Rotten Tomatoes: ۹۵%
Metacritic: ۷۸/۱۰۰
CinemaScore: -A
دنزل واشینگتن چقدر زر میزنه تو این فیلم مغزمو تیلیت کرد