ژان باتیست گرنوی ، با حس بویایی برتر ، بهترین عطر را در جهان ایجاد می کند. با این حال ، هنگام جستجوی رایحه نهایی ، کار او یک چرخش تاریک به خود می گیرد...
ژان باتیست گرنوی ، با حس بویایی برتر ، بهترین عطر را در جهان ایجاد می کند. با این حال ، هنگام جستجوی رایحه نهایی ، کار او یک چرخش تاریک به خود می گیرد...
متفاوت ترین اثر شاهکاری که در طول عمرم دیدم ابتدای فیلم راوی فراموش شدن ژان گرنویل رو به از بین رفتن بوی عطر تشبیه میکنه اما بر خلاف این موضوع این فیلم هیچ گاه از ذهن مخاطب بیرون نخواهد رفت ...
خطر اسپویل ابتدای فیلم فقط بینی ژان رو میبینیم به نوعی که انگار تمام حواسش در بویاییش نهفته و در طول فیلم نه چیزی میخوره نه صداها نه تماشای بدن زنان براش مهمه فقط و فقط بو مجذوبش میکنه . ژان باتیستا گرنویل اولین کلمه ای که بعد از به دنیا اومدنش میشنوه قاتله اون هم خطاب به مادرش در هر مرحله از زندگیش افرادی که اونو نمیخواستن و به نوعی میفروختنش سرنوشتشون به مرگ ختم شده پس آیا برای همچین فردی سرنوشت دیگری میتوان متصور شد ؟ مرگ چیزیست که ژان همیشه با خود به همراه داشته و به همین علت تنها هدف زندگیش این بوده که عطری بسازه که همیشه بوش وجود داشته باشه و از بین نره ...
کوچکترین بویی از بینی گرنویل دور نمیمونه به غیر از بوی خودش که هرگز حسش نکرد و این حسو درونش به وجود آورد که انگار اهمیتی نداره یا اصلا وجود نداره انسانی که در طول زندگیش همه بهش حس نفرت و حسادت داشتن و میخواستن بکشنش و فقط عطره که میتونه حس محبت مردم نسبت به خودشو بدست بیاره و بدون اون کسی کوچکترین ارزشی براش نداره این فیلم به شما نشون میده یک انسانی که هیچ گاه محبت ندیده (تا جایی که بین دوراهی کوهستان و گذشتن از مردم روستا کوهستان رو انتخاب میکنه ) به فردی قاتل تبدیل میشه که انتخاب خودش نبوده ... و در پایان بعد از رسیدن به هدفش هم خودش و هم دنیا رو لعنت میکنه و به نوعی به پوچی میرسه و درست همان جایی که به دنیا آمده از دنیا میره گویی که انگار اصلا وجود نداشته !!!
10
R234mlk
۸ سال پیش
شاهکاری غیر هالیوودی با موضوعی جذاب و جالب
10
sa.rahemi
۸ سال پیش
فیلم طرح داستان خوبی داشت ولی فیلمنامه بسیار پرنقص بود، همچنین پر از تعلیق های غلط یا حتی بی کاربرد. کارگردانی برای همچین ایده ای ضعیف بود و در بسیاری از پلان ها بیننده باید از گاف های منطقی فیلمنامه چشم پوشی می کرد تا از دیدن فیلم دست نکشه و کارگردان هم با احساسی کردن صحنه ها قصد در رفع و رجوع این نقص ها داشت. اگر بخوام فقط تعدادی از این گاف های منطقی رو متذکر بشم، این ها هستند: ۱- ژان باپتیست برای تحت تأثیر قرار دادن بالدینی (هافمن) که زمانی از برگترین عطرسازها بوده در حالی که در معدنی از همه نوع عصاره و عطر قرار داره طبیعتا باید تمام سعیش رو بکنه تا بهترین عطر ممکن رو بسازه چون ذره ای کوتاهی می تونه به معنی ریسک از دست رفتن فرصت یادگیری بزرگترین خواسته ش بشه. حالا یا اون عطری که ساخته بهترین کارش نبوده که منطقی نیست یا اینکه بهترین بوده که در اون صورت صدها عطر دیگه ای که فرمولشون رو به بالدینی میده فاقد ارزش می بودن. (ولی میشه از این ایراد گذشت) ۲- در یکی از سکانس ها می بینیم که ژان باپتیست قادره با چنان سرعتی تغییرات بوی محیط رو تشخیص بده که از سیبی که به سمتش پرتاب میشه جاخالی میده و در جایی دیگه می بینیم که قادره بوی فرد مورد نظرش رو از کیلومترها دورتر تشخیص بده و ردشون رو بگیره در حالی که هنگام کار در کارگاه، تنها لحظاتی قبل از ورود افراد غریبه متوجه حضور اون ها میشه و به نوعی غافلگیر میشه. (ولی میشه از این ایراد هم گذشت) ۳- معلوم نیست ژان باپتیست چطور موفق میشه قربانیان خودش رو به ویژه اون خواهران دوقلو رو از یک منطقه اعیانی به کارگاهش که طبیعتا با فاصله بسیار زیادی در منطقه ای فقیر نشین قرار داره منتقل کنه. و جالب اینجاست که تمام قربانی ها رو هم مجددا در سطح شهر پخش میکنه. (ولی میشه از این ایراد هم گذشت) ۴- ضرب المثلی در زبان انگلیسی هست که میگه اگه میخوای املت درست کنی باید چند تا تخم مرغ بشکنی. پرواضحه که املت اون لحظه بهشتی آخر فیلمه (که به طور عجیبی در تمام افراد به صورت س*ک؟س! به منصه ظهور می رسه) و تخم مرغ ها هم همون دخترهای بخت برگشته ن. ظاهرا ژان باپتیست خیلی راحت با این قضیه کنار میاد و جون ۱۴ نفر رو می گیره ولی برای به دست آوردن آخرین و مهمترین قربانی در حالی که تا بالای سر پدرش میره (پدری که با مراقبت هاش چند بار مانع از اجرای نقشه ش شده) حاضر نمیشه اول اون رو بکشه تا راحت تر به مقصودش برسه. (ولی میشه از این ایراد گذشت) ۵- وقتی نویسنده برای شخصیت داستانش قابلیتی رو تعریف میکنه و تا این اندازه هم اون رو افسانه ای نمایش میده باید در تمام طول فیلم بهش پایبند بمونه. ولی می بینیم که ژان باپتیستی که اون همه از شامه ی استثنائیش مطمئنه برای امتحان کردن اولین عطری که از قربانیش تهیه میکنه برای برطرف کردن تردیدش به شامه ی سگ قربانیش پناه می بره. این نقص در شخصیت پردازیه. حالا بهتون میگم دلیلش چی بوده... سناریست به این صحنه متوسل شده چون برای سکانسی که سگ مقتول، رد بوی اون رو تا کارگاه ژان باپتیست می گیره، به عنوان سکانس معرفی بهش نیاز داشته. که البته این نیاز اون نقص رو توجیه نمی کنه. و خود همین مورد سگ هم سؤال هایی در ذهن مخاطب ایجاد می کنه: چطور در فاصله ی به قتل رسیدن ۱۱ نفر بعدی سگه رد بو رو پیدا نمی کنه و درست وقتی ژان باپتیست از شهر خارج میشه ردش رو می زنه؟ (یکی از تعلیق های غلط فیلم) یا اینکه اصلا چرا از همون موقعی که ژان باپتیست عطر صاحب سگ رو جلوی بینیش می گیره سگه دنبالش راه نمی افته؟ از دیگر تعلیق های توخالی فیلم میشه به سکانسی در اواخر فیلم اشاره کرد که ژان باپتیست بین مردم ایستاده و همه رو مدهوش خودش کرده، مردمی که تا لحظاتی قبل خواهان به صلیب کشیده شدنش بودن ولی حالا اون رو در هیئت یک فرشته می بینن. همه به جز پدر لورا...و این وضع از آغاز نمایش سیرک-وار ژان باپتیست تا در هم تنیدن تک تک حضار تا آخرین نفر، یعنی حدودا ۱۰ دقیقه، ادامه داره و در این مدت کارگردان با به تصویر کشیدن چندین و چند باره ی چهره سرشار از عزم پدر، تعلیقی رو می پرورونه...آیا پدر به سوگند خون خواهی خود پایدار می ماند؟...آیا بهای انتقام فرزند و کشتن فرشتهی مردم را با ریخته شدن خون خود به دست آن ها می پردازد؟...اصلا چطور ممکن است که این عطر تأثیری چنین فیزیولوژیکی بر همه، حتی نماد مذهب و ارتباط با عالم بالا، بگذارد ولی بر این مرد کارگر نیفتد؟...آیا این از قدرت عشق پدر به دختر است که ظاهرا سایر صاحبان دم از آن بی بهره بوده اند؟...و در آخر پس از چندین دقیقه انتظار: نه خیر! ظاهرا پدر هم مثل بقیه ست. احتمالا اون عطره یک شعاع مؤثر داشته که پدره دو سانتی متر اونورتر وایستاده بوده. خوب این همه تعلیق بی مورد برای چی؟ از ضعف های دیگه ی فیلم اینه که برای ایجاد حس همذات پنداری با شخصیت اصلی افسانه ای، تقریبا تمام سکانس ها حول اون می چرخه تا در کنش ها و واکنش هاش با حوادث داستان، بیننده هر چه بیشتر فرصت تجزیه و تحلیل شخصیتی اون رو داشته باشه. ولی این روند پس از شروع سکانس های معرفی خانواده ریشی به هم می خوره و ژان باپتیست از محوریت خارج میشه و ما فقط اون رو به طور گذری در حال انجام کارهاش می بینیم که به خاطر همین کوتاهی حضور، قتل ها شکلی جنون آمیز به خودش می گیره که به یکنواختی فیلم ضربه میزنه و مخاطب رو به طور ناخودآگاه نسبت به فهم شخصیت اصلی دور می کنه. همینطور با در نظر گرفتن هدف فیلمساز برای هرچه زمینی تر و قابل درک تر جلوه دادن یک شخصیت افسانه ای که روی مرز نبوغ و جنون حرکت می کنه، میشه از نپرداختن به بعد غریزه ی ج*ن/س؟ی! جوان اول قصه (هرچند کوتاه) در حال و هوا و فضای بی بند و بار اون دوران و اون شرایط رشد و نمو که محدوده درست و غلط و هنجار و ناهنجار براش تبیین نشده (که به وضوح در برخوردش با اولین قربانی دیده میشه) ایراد گرفت ولی در لحظات پایانی قصه ناگهان... بوم! ...ژان باپتیست قصه در خیالاتش خودش رو در حال عشق ورزی به اولین قربانی می بینه. باور کنید از این دست مشکلات توی فیلمنامه ریخته ولی خیلی از مردم عاشق یک داستان افسانه ای و شخصیتی استثنایی هستن که خودشون رو جای اون بذارن و در واقع از همون مقدمه ی فیلم و باز شدن داستان تصمیم می گیرن که فیلم رو دوست داشته باشن و اینطوریه که خیلی از ضعف ها رو نمی بینن. (حالااین که خوبه...خیلی ها صرفا وقتی می فهمن فلان هنرپیشه در بهمان فیلم بازی کرده، ندیده عاشق فیلم میشن و فتوای باید دید، باید پسندید صادر می کنن) البته لازم به ذکره که بنده به شخصه با دیدن این فیلم خیلی احساس اتلاف وقت نمی کنم و اگر هم این قدر طولانی (هرچند خلاصه) به اشکالات فیلم پرداختم به خاطر خوندن اکثر نظرات بود که به راحتی و مثل نقل و نبات از واژه های دهن-پرکنی نظیر شاهکار، بی عیب و نقص، کاتارسیس ووو برای توصیف فیلم استفاده می کنن. همیشه یک فیلم در کنار بسیاری دیگه از فیلم ها (حداقل در ژانر خودش یا با محتوای مشابه) و در مقایسه با اون هاست که می تونه شاهکار تلقی بشه چون این کلمه یک مفهوم نسبیه. برای مثال این فیلم و فیلم افسانه ۱۹۰۰ هر دو یک داستان خیالی از شخصیتی افسانه ای رو تعریف می کنن. با مقایسه این دو فیلم و در نظر گرفتن ضعف های بی شماری که این فیلم نسبت به افسانه ۱۹۰۰ در شخصیت پردازی و فیلمنامه و کارگردانی و تدوین و غیره داره انصافا دادن لقب شاهکار به این فیلم ساده انگارانه ست. در آخر هم بگم که شاید برای خواننده این متن اینطور به نطر برسه که دیدگاه من نسبت به این فیلم منفیه یا بیشتر منفیه تا مثبت. البته من این فیلم رو با خوندن سایر نظرات دیدم و به خاطر همین تعریف های اغراق آمیز کلی توی ذوقم خورد ولی مطمئنا فیلم نکات مثبت زیادی هم داشته که بهشون اشاره نکردم و بیشتر هدفم تعدیل کردن نظرات دوستان بود. ولی اگر قصد دیدن این فیلم رو دارید باید بهتون بگم که بیشتر با یک قصه ی خوب طرفید تا یک فیلم خوب. برای اینکه یک قصه به یک فیلم خوب یا به قول دوستان، شاهکار، تبدیل بشه باید تمام اجزای داستان مثل چرخ دنده های یک ساعت دقیقا سر جای خودشون قرار بگیرن و هیچ قسمت اضافی یا کمبودی (لااقل تا جای ممکن و در حدی که سایر شاهکارها بهش دست یافته ن) درش مشاهده نشه که در مورد این فیلم این طور نیست...دیگه خود دانید!
9
dmaycry303
۸ سال پیش
فوق العاده زیبا و متفاوت شخصا چند سال پیش این فیلمو دیده بودم و بسیار هم ازش لذت برده بودم و یه جورایی تا یه مدتی دیگه هیچ فیلمی نگاه نکردم چون دنبال فیلمی بودم که همچین لذتی را در من ایجاد کند ولی نتیجه ای نگرفتم امروز هم دوباره نگاهش کردم و همچنان مجذوب فیلم شدم یه فیلم خوب اول از همه یک داستان خوب لازم داره بعد شخصیت پردازی خوب و بازی خوب بازیگران و درنهایت یک پایان خوب و به یاد ماندنی که تا مدتی از فکر بیننده خارج نشه و این جرات را به بیننده بده که بعد از پایان فیلم , بننده داستان فیلم را مرور کند و لذت ببرد و این فیلم همه ی این موارد را در سطح خیلی خوبی دارد در پایان باید بگم لذتی که انیمیشن راتاتویی در من ایجاد کرد که باعث شد برای مدتی ( هر چند کوتاه ) هنگام غذا خوردن چشمام را ببندم و مزه ها را حس کنم , این فیلم هم باعث شد برای مدتی با لذت عجیبی شروع کنم به بو کشیدن غذا ها و عطر ها و ادویه ها در کل فیلم موضوعات زیادی را در لا به لای داستانش دارد و باید هر کس خودش فیلم را بینند و عشقی که در قسمت های مختلف فیلم هست و ازش در فیلم زیاد یاد می شود و یه جورایی پایه فیلم را تشکیل داده را درک کند!!!!!!! ( از نظر من داستان فیلم بیش از اینکه در مورد عطر باشد , در مورد عشق بود ) ۱۰/۱۰
8
REZAHAYATI1993
۲ سال پیش
یکی از بهترین فیلم هایی بود که دیدم.
8
مهرنوش صاحب زاده
۸ سال پیش
چطوری این فیلم جزو بهترین های سینما نیست؟
8
android
۹ سال پیش
این فیلم رو خیلی قبل دیدم ولی بیشتر صحنه هاش یادمه ، این یعنی یه فیلم خوب
7
Mehrad72
۸ سال پیش
این فیلم باید بین top ۲۵۰ باشه همه چیز این فیلم یه چیز دیگه بود نمیتونین درک کنین من خودم توی کار سینما ام و این فیلم خیلی عجیب بود همه چیزش فیلم برداری ... تدوین ... کارگردانی ..دکوپاژ فیلم .. موسیقی .. فیلمنامه و ................ این فیلم یکی از شاهکار های فیلمبرداری هستش که متاسفانه هیچ جایزه ای نگرفته
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
متفاوت ترین اثر شاهکاری که در طول عمرم دیدم
ابتدای فیلم راوی فراموش شدن ژان گرنویل رو به از بین رفتن بوی عطر تشبیه میکنه
اما بر خلاف این موضوع این فیلم هیچ گاه از ذهن مخاطب بیرون نخواهد رفت ...
خطر اسپویل
ابتدای فیلم فقط بینی ژان رو میبینیم به نوعی که انگار تمام حواسش در بویاییش نهفته و در طول فیلم نه چیزی میخوره نه صداها نه تماشای بدن زنان براش مهمه فقط و فقط بو مجذوبش میکنه .
ژان باتیستا گرنویل اولین کلمه ای که بعد از به دنیا اومدنش میشنوه قاتله اون هم خطاب به مادرش در هر مرحله از زندگیش افرادی که اونو نمیخواستن و به نوعی میفروختنش سرنوشتشون به مرگ ختم شده پس آیا برای همچین فردی سرنوشت دیگری میتوان متصور شد ؟
مرگ چیزیست که ژان همیشه با خود به همراه داشته و به همین علت تنها هدف زندگیش این بوده که عطری بسازه که همیشه بوش وجود داشته باشه و از بین نره ...
کوچکترین بویی از بینی گرنویل دور نمیمونه به غیر از بوی خودش که هرگز حسش نکرد و این حسو درونش به وجود آورد که انگار اهمیتی نداره یا اصلا وجود نداره انسانی که در طول زندگیش همه بهش حس نفرت و حسادت داشتن و میخواستن بکشنش و فقط عطره که میتونه حس محبت مردم نسبت به خودشو بدست بیاره و بدون اون کسی کوچکترین ارزشی براش نداره
این فیلم به شما نشون میده یک انسانی که هیچ گاه محبت ندیده (تا جایی که بین دوراهی کوهستان و گذشتن از مردم روستا کوهستان رو انتخاب میکنه ) به فردی قاتل تبدیل میشه که انتخاب خودش نبوده ...
و در پایان بعد از رسیدن به هدفش هم خودش و هم دنیا رو لعنت میکنه و به نوعی به پوچی میرسه و درست همان جایی که به دنیا آمده از دنیا میره گویی که انگار اصلا وجود نداشته !!!
شاهکاری غیر هالیوودی با موضوعی جذاب و جالب
فیلم طرح داستان خوبی داشت ولی فیلمنامه بسیار پرنقص بود، همچنین پر از تعلیق های غلط یا حتی بی کاربرد. کارگردانی برای همچین ایده ای ضعیف بود و در بسیاری از پلان ها بیننده باید از گاف های منطقی فیلمنامه چشم پوشی می کرد تا از دیدن فیلم دست نکشه و کارگردان هم با احساسی کردن صحنه ها قصد در رفع و رجوع این نقص ها داشت. اگر بخوام فقط تعدادی از این گاف های منطقی رو متذکر بشم، این ها هستند:
۱- ژان باپتیست برای تحت تأثیر قرار دادن بالدینی (هافمن) که زمانی از برگترین عطرسازها بوده در حالی که در معدنی از همه نوع عصاره و عطر قرار داره طبیعتا باید تمام سعیش رو بکنه تا بهترین عطر ممکن رو بسازه چون ذره ای کوتاهی می تونه به معنی ریسک از دست رفتن فرصت یادگیری بزرگترین خواسته ش بشه. حالا یا اون عطری که ساخته بهترین کارش نبوده که منطقی نیست یا اینکه بهترین بوده که در اون صورت صدها عطر دیگه ای که فرمولشون رو به بالدینی میده فاقد ارزش می بودن. (ولی میشه از این ایراد گذشت)
۲- در یکی از سکانس ها می بینیم که ژان باپتیست قادره با چنان سرعتی تغییرات بوی محیط رو تشخیص بده که از سیبی که به سمتش پرتاب میشه جاخالی میده و در جایی دیگه می بینیم که قادره بوی فرد مورد نظرش رو از کیلومترها دورتر تشخیص بده و ردشون رو بگیره در حالی که هنگام کار در کارگاه، تنها لحظاتی قبل از ورود افراد غریبه متوجه حضور اون ها میشه و به نوعی غافلگیر میشه. (ولی میشه از این ایراد هم گذشت)
۳- معلوم نیست ژان باپتیست چطور موفق میشه قربانیان خودش رو به ویژه اون خواهران دوقلو رو از یک منطقه اعیانی به کارگاهش که طبیعتا با فاصله بسیار زیادی در منطقه ای فقیر نشین قرار داره منتقل کنه. و جالب اینجاست که تمام قربانی ها رو هم مجددا در سطح شهر پخش میکنه. (ولی میشه از این ایراد هم گذشت)
۴- ضرب المثلی در زبان انگلیسی هست که میگه اگه میخوای املت درست کنی باید چند تا تخم مرغ بشکنی. پرواضحه که املت اون لحظه بهشتی آخر فیلمه (که به طور عجیبی در تمام افراد به صورت س*ک؟س! به منصه ظهور می رسه) و تخم مرغ ها هم همون دخترهای بخت برگشته ن. ظاهرا ژان باپتیست خیلی راحت با این قضیه کنار میاد و جون ۱۴ نفر رو می گیره ولی برای به دست آوردن آخرین و مهمترین قربانی در حالی که تا بالای سر پدرش میره (پدری که با مراقبت هاش چند بار مانع از اجرای نقشه ش شده) حاضر نمیشه اول اون رو بکشه تا راحت تر به مقصودش برسه. (ولی میشه از این ایراد گذشت)
۵- وقتی نویسنده برای شخصیت داستانش قابلیتی رو تعریف میکنه و تا این اندازه هم اون رو افسانه ای نمایش میده باید در تمام طول فیلم بهش پایبند بمونه. ولی می بینیم که ژان باپتیستی که اون همه از شامه ی استثنائیش مطمئنه برای امتحان کردن اولین عطری که از قربانیش تهیه میکنه برای برطرف کردن تردیدش به شامه ی سگ قربانیش پناه می بره. این نقص در شخصیت پردازیه. حالا بهتون میگم دلیلش چی بوده... سناریست به این صحنه متوسل شده چون برای سکانسی که سگ مقتول، رد بوی اون رو تا کارگاه ژان باپتیست می گیره، به عنوان سکانس معرفی بهش نیاز داشته. که البته این نیاز اون نقص رو توجیه نمی کنه. و خود همین مورد سگ هم سؤال هایی در ذهن مخاطب ایجاد می کنه: چطور در فاصله ی به قتل رسیدن ۱۱ نفر بعدی سگه رد بو رو پیدا نمی کنه و درست وقتی ژان باپتیست از شهر خارج میشه ردش رو می زنه؟ (یکی از تعلیق های غلط فیلم) یا اینکه اصلا چرا از همون موقعی که ژان باپتیست عطر صاحب سگ رو جلوی بینیش می گیره سگه دنبالش راه نمی افته؟
از دیگر تعلیق های توخالی فیلم میشه به سکانسی در اواخر فیلم اشاره کرد که ژان باپتیست بین مردم ایستاده و همه رو مدهوش خودش کرده، مردمی که تا لحظاتی قبل خواهان به صلیب کشیده شدنش بودن ولی حالا اون رو در هیئت یک فرشته می بینن. همه به جز پدر لورا...و این وضع از آغاز نمایش سیرک-وار ژان باپتیست تا در هم تنیدن تک تک حضار تا آخرین نفر، یعنی حدودا ۱۰ دقیقه، ادامه داره و در این مدت کارگردان با به تصویر کشیدن چندین و چند باره ی چهره سرشار از عزم پدر، تعلیقی رو می پرورونه...آیا پدر به سوگند خون خواهی خود پایدار می ماند؟...آیا بهای انتقام فرزند و کشتن فرشتهی مردم را با ریخته شدن خون خود به دست آن ها می پردازد؟...اصلا چطور ممکن است که این عطر تأثیری چنین فیزیولوژیکی بر همه، حتی نماد مذهب و ارتباط با عالم بالا، بگذارد ولی بر این مرد کارگر نیفتد؟...آیا این از قدرت عشق پدر به دختر است که ظاهرا سایر صاحبان دم از آن بی بهره بوده اند؟...و در آخر پس از چندین دقیقه انتظار: نه خیر! ظاهرا پدر هم مثل بقیه ست. احتمالا اون عطره یک شعاع مؤثر داشته که پدره دو سانتی متر اونورتر وایستاده بوده. خوب این همه تعلیق بی مورد برای چی؟
از ضعف های دیگه ی فیلم اینه که برای ایجاد حس همذات پنداری با شخصیت اصلی افسانه ای، تقریبا تمام سکانس ها حول اون می چرخه تا در کنش ها و واکنش هاش با حوادث داستان، بیننده هر چه بیشتر فرصت تجزیه و تحلیل شخصیتی اون رو داشته باشه. ولی این روند پس از شروع سکانس های معرفی خانواده ریشی به هم می خوره و ژان باپتیست از محوریت خارج میشه و ما فقط اون رو به طور گذری در حال انجام کارهاش می بینیم که به خاطر همین کوتاهی حضور، قتل ها شکلی جنون آمیز به خودش می گیره که به یکنواختی فیلم ضربه میزنه و مخاطب رو به طور ناخودآگاه نسبت به فهم شخصیت اصلی دور می کنه.
همینطور با در نظر گرفتن هدف فیلمساز برای هرچه زمینی تر و قابل درک تر جلوه دادن یک شخصیت افسانه ای که روی مرز نبوغ و جنون حرکت می کنه، میشه از نپرداختن به بعد غریزه ی ج*ن/س؟ی! جوان اول قصه (هرچند کوتاه) در حال و هوا و فضای بی بند و بار اون دوران و اون شرایط رشد و نمو که محدوده درست و غلط و هنجار و ناهنجار براش تبیین نشده (که به وضوح در برخوردش با اولین قربانی دیده میشه) ایراد گرفت ولی در لحظات پایانی قصه ناگهان... بوم! ...ژان باپتیست قصه در خیالاتش خودش رو در حال عشق ورزی به اولین قربانی می بینه.
باور کنید از این دست مشکلات توی فیلمنامه ریخته ولی خیلی از مردم عاشق یک داستان افسانه ای و شخصیتی استثنایی هستن که خودشون رو جای اون بذارن و در واقع از همون مقدمه ی فیلم و باز شدن داستان تصمیم می گیرن که فیلم رو دوست داشته باشن و اینطوریه که خیلی از ضعف ها رو نمی بینن. (حالااین که خوبه...خیلی ها صرفا وقتی می فهمن فلان هنرپیشه در بهمان فیلم بازی کرده، ندیده عاشق فیلم میشن و فتوای باید دید، باید پسندید صادر می کنن)
البته لازم به ذکره که بنده به شخصه با دیدن این فیلم خیلی احساس اتلاف وقت نمی کنم و اگر هم این قدر طولانی (هرچند خلاصه) به اشکالات فیلم پرداختم به خاطر خوندن اکثر نظرات بود که به راحتی و مثل نقل و نبات از واژه های دهن-پرکنی نظیر شاهکار، بی عیب و نقص، کاتارسیس ووو برای توصیف فیلم استفاده می کنن. همیشه یک فیلم در کنار بسیاری دیگه از فیلم ها (حداقل در ژانر خودش یا با محتوای مشابه) و در مقایسه با اون هاست که می تونه شاهکار تلقی بشه چون این کلمه یک مفهوم نسبیه. برای مثال این فیلم و فیلم افسانه ۱۹۰۰ هر دو یک داستان خیالی از شخصیتی افسانه ای رو تعریف می کنن. با مقایسه این دو فیلم و در نظر گرفتن ضعف های بی شماری که این فیلم نسبت به افسانه ۱۹۰۰ در شخصیت پردازی و فیلمنامه و کارگردانی و تدوین و غیره داره انصافا دادن لقب شاهکار به این فیلم ساده انگارانه ست.
در آخر هم بگم که شاید برای خواننده این متن اینطور به نطر برسه که دیدگاه من نسبت به این فیلم منفیه یا بیشتر منفیه تا مثبت. البته من این فیلم رو با خوندن سایر نظرات دیدم و به خاطر همین تعریف های اغراق آمیز کلی توی ذوقم خورد ولی مطمئنا فیلم نکات مثبت زیادی هم داشته که بهشون اشاره نکردم و بیشتر هدفم تعدیل کردن نظرات دوستان بود. ولی اگر قصد دیدن این فیلم رو دارید باید بهتون بگم که بیشتر با یک قصه ی خوب طرفید تا یک فیلم خوب. برای اینکه یک قصه به یک فیلم خوب یا به قول دوستان، شاهکار، تبدیل بشه باید تمام اجزای داستان مثل چرخ دنده های یک ساعت دقیقا سر جای خودشون قرار بگیرن و هیچ قسمت اضافی یا کمبودی (لااقل تا جای ممکن و در حدی که سایر شاهکارها بهش دست یافته ن) درش مشاهده نشه که در مورد این فیلم این طور نیست...دیگه خود دانید!
فوق العاده زیبا و متفاوت
شخصا چند سال پیش این فیلمو دیده بودم و بسیار هم ازش لذت برده بودم و یه جورایی تا یه مدتی دیگه هیچ فیلمی نگاه نکردم چون دنبال فیلمی بودم که همچین لذتی را در من ایجاد کند ولی نتیجه ای نگرفتم
امروز هم دوباره نگاهش کردم و همچنان مجذوب فیلم شدم
یه فیلم خوب اول از همه یک داستان خوب لازم داره بعد شخصیت پردازی خوب و بازی خوب بازیگران و درنهایت یک پایان خوب و به یاد ماندنی که تا مدتی از فکر بیننده خارج نشه و این جرات را به بیننده بده که بعد از پایان فیلم , بننده داستان فیلم را مرور کند و لذت ببرد و این فیلم همه ی این موارد را در سطح خیلی خوبی دارد
در پایان باید بگم لذتی که انیمیشن راتاتویی در من ایجاد کرد که باعث شد برای مدتی ( هر چند کوتاه ) هنگام غذا خوردن چشمام را ببندم و مزه ها را حس کنم , این فیلم هم باعث شد برای مدتی با لذت عجیبی شروع کنم به بو کشیدن غذا ها و عطر ها و ادویه ها
در کل فیلم موضوعات زیادی را در لا به لای داستانش دارد و باید هر کس خودش فیلم را بینند و عشقی که در قسمت های مختلف فیلم هست و ازش در فیلم زیاد یاد می شود و یه جورایی پایه فیلم را تشکیل داده را درک کند!!!!!!! ( از نظر من داستان فیلم بیش از اینکه در مورد عطر باشد , در مورد عشق بود )
۱۰/۱۰
یکی از بهترین فیلم هایی بود که دیدم.
چطوری این فیلم جزو بهترین های سینما نیست؟
این فیلم رو خیلی قبل دیدم ولی بیشتر صحنه هاش یادمه ، این یعنی یه فیلم خوب
این فیلم باید بین top ۲۵۰ باشه
همه چیز این فیلم یه چیز دیگه بود
نمیتونین درک کنین من خودم توی کار سینما ام
و این فیلم خیلی عجیب بود همه چیزش
فیلم برداری ... تدوین ... کارگردانی ..دکوپاژ فیلم .. موسیقی .. فیلمنامه و ................
این فیلم یکی از شاهکار های فیلمبرداری هستش که متاسفانه هیچ جایزه ای نگرفته