"الکساندر" نویسنده مشهور به شدت بیمار است و خود را برای مرگ آماده می کند.او به طور اتفاقی با پسر بچه ای آشنا می شود که به طور غیرقانونی از آلبانی مهاجرت کرده است.او تصمیم می گیرد به پسر کمک کند تا به خانه اش بازگردد...
"الکساندر" نویسنده مشهور به شدت بیمار است و خود را برای مرگ آماده می کند.او به طور اتفاقی با پسر بچه ای آشنا می شود که به طور غیرقانونی از آلبانی مهاجرت کرده است.او تصمیم می گیرد به پسر کمک کند تا به خانه اش بازگردد...
یاد دارم حدودا چهار سال پیش بود که خبر مرگ تئودور آنجلوپلوس تیتر اخبار جهان هنر شد. با شنیدن آن بسیار متاثر شدم، اولین کاری که کردم سری به آرشیو فیلمهایم زده و آثار این مرد دوست داشتنی سینما را به تماشا نشستم. به فیلم ابدیت که رسیدم ناخودآگاه قطره اشکی از چشمانم سرازیر شد و با خود این شعر را زمزمه میکردم؛ « هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق». با خود گفتم آنجلوپلوس که بمیرد سینمای هنری هم فاتحه اش خوانده است. پس از تارکوفسکی و برگمان و پازو و سایر قدیسان عالم سینما دل خوش داشتم به بلاتار و آنجلوپلوس، تار که فیلم نمیسازد و آنجلو هم که مرد. نا امید بودم از سینما که چشمم به یکی از فیلمهای سوخوروف افتاد؛ کشتی روسی. روزنه ای در دلم باز شد؛ شاید باید امید داشت. امید به تار، امید به مالیک و سوخوروف، امید لینچ و آرنوفسکی که شاید شاید بتوانند این کشتی شکسته سینما را کژ دار مریض به جایی برسانند تا مگر در میانه راه یک فلینی ظهور کند و به دست بگیرد سکان را و جان ببخشاید سینما را...
61
Javad.M
۹ سال پیش
محمود بهرازنیا از نزدیکان و شاگردان کیارستمی فقید تعریف میکرد در هنگام فیلمبرداری ابدیت و یک روز،شاهکار آنجلوپولوس بزرگ خیابانها رو بسته بودند و به هیچکس اجازه فیلمبرداری از پشت صحنه فیلم رو نمیدادن،من با دوربینم که همیشه همراهم بود اتفاقی از آنجا میگذشتم که با این صحنه مواجه شدم،به سمت آنجلوپولوس رفتم و خودم رو دوست کیارستمی معرفی کردم و آنجلوپولس بلافاصله اجاز ه فیلمبرداری از پشت صحنه رو به من داد و من آنجا بود که جایگاه کیارستمی رو در سینمای دنیا درک کردم،جایگاهی که باید در بین مردمان ایران زمین میداشت اما چون از تبار قبیله ی آوانگارد بود هرگز نداشت...
33
Javad.M
۹ سال پیش
کاری به فیلم ندارم(بماند که مدهوش کننده بود و هست) موزیک متن این فیلم و فیلم درسو اوزالا من رو با دنیایی دیگر آشنا کرد با موسیقی متن این اثر بارها متولد شدم
21
kingmasoud73
۱۰ سال پیش
این متنو پیدا کردم گفتم در اختیار دوستان بذارم خطر لو رفت داستان.... گاهی عمیق تر به سینمای تئو آنجلوپولوس
ابدیت و یک روز
ابدیت و یک روز ساخته تئو آنجلوپولوس(Teo Angelopoulos) فیلمساز برجسته یونانی است که برنده نخل طلای کن در سال ۱۹۹۸ شده است. آنجلو پولوس تنها یک سینماگر نیست بلکه شاعر و فیلسوف است و سینمای او سینمایی شاعرانه و در عین حال بسیار فلسفی است. سینمایی اندیشمندانه که پرسش‌هایی اساسی و بنیادی را در باره جهان امروز و انسان مدرن مطرح می‌کند. سینمایی که با ریتم کند و پلان سکانس‌ها و حرکت‌های آرام، طولانی و پیچیده دوربین تعریف می‌شود و از این نظر شباهت زیادی به سبک آثار آنتونیونی، تارکوفسکی و میکلوش یانچو دارد اگرچه دنیاهای آنها تا حد زیادی با هم فرق دارد. سینمایی که تماشای آن فراتر از حد تحمل تماشاگرعادی سینماست که به فیلم‌هایی با ریتم تند و اکشن زیاد عادت کرده است.
ابدیت و یک روز بیش از هر چیز یک نوستالژی است. نوستالژی گذشته از کف رفته ، نوستالژی عشق های به خاک سپرده شده ، کودکی و نوستالژی برای سینمای هنری دهه های ۵٠ و ۶٠ میلادی.
شعر-فیلم آنجلوپولوس تمام و کمال یادآور نسل سینماگران سینمای شعرگونه اروپاست.سینمایی که به واسطه بزرگانی چون فلینی ، انتونیونی ، برگمان ، برسون ، تروفو ، تارکوفسکی و…نشان داد که بیان هنری به واسطه نوارهای سلولوئیدی می تواند بیان عصر ما باشد. سینمایی که با مرگ کیشلوفسکی در ١٩٩۶ یکی از آخرین غول های خود را از دست داد تا امروزه اینچنین شاهد سلطه کوتوله های هالیوودی باشیم تا شکوهمند ساختن خون و قتل و تکه تکه کردن زنجیره ای از تارانتینو (در بهترین شکل) تا فیلم های اره ١و٢و٣و… را در برگیرد.ابدیت و یک روز به شکل تمام و کمال مشخصات سینمای هنری دهه ١٩۶٠ را در بر دارد.
تئو آنجلوپلوس بالاخره با ساخته‌ی بعدی خود، “ابدیت و یک روز”، نخل طلای خواستنی کن را بدست آورد و یونان را در مراسم جوایز آکادمیک امریکا مطرح ساخت. مایکل ویلمینگتون، “ابدیت و یک روز” را مطالعه ی مسحورکننده‌ی بصری سفر نگارشگری سالخورده، در حال و گذشته تعریف کرد. در حالیکه دیوید استراتن در ورایتی، ”VARIETY “، نوشت : « “ابدیت و یک روز” نشان می دهد که تئو آنجلوپلوس سبک و زمینه‌ی کاری خود را می‌پالاید. درست مانند فیلم‌سازان بزرگ دیگر که دوباره زمینه‌های مشابهی را کاوش کرده‌اند، پس آنجلوپلوس با یکی از شفاف‌ترین، درخشان‌ترین و همچنین عاطفی‌ترین سفرهای بدین سان طولانی خویش، درهای جدیدی گشوده و رشد نموده و پیش می‌تازد».
پس از موفقیت “ابدیت و یک روز” آنجلوپلوس به مدت شش سال فیلمی نساخت ..
16
nimamohammadipoor
۱۰ سال پیش
مرسي كه بلوري اين فيلم زيبا رو گذاشتيد...لطفن بلوري ساير فيلمهاي آنجلوپولوس رو هم بزارين
11
karimi.sajad
۹ سال پیش
نوستالوژی خانوادگی برگمان ... سینمای ساحلی فلینی ... حرکات مسحور کننده دوربینِ یانچو و تارکوفسکی ... خلق و خوی اکسپرسیونیستی و سند چشم انداز آنتونیونی ...
#۰۳۹;#۰۳۹; ابدیت و یک روز #۰۳۹;#۰۳۹; خیلی ساده است؛ تودیع شاعرانه و فراموش نشدنیِ یک هنرمند است ... پاکسازی تمامی مرز های زمانی و مکانی از طریق سینما، توسط این سخنور عزیز، تئو آنجلوپولوس است ... انزوای هنرمند و شکنندگی عشق است ... اندیشیدن به مرگ است ... ابدیت و یک روز ، خیلی ساده است.
10
saeedmolavi95
۱۱ سال پیش
برنده نخل طلا...
10
hs.aakarimi
۹ سال پیش
امروز آینه را دیدم. به یاد ابدیت و یک روز افتادم. سپس تصمیم گرفتم این شاهکار را ببینم.(چه روز خوبی بود امروز...خدایا شکرت!) پسرک آلبانیایی خیابان گرد و آواره که رفیق آخرین روز زندگی الکساندر بود . آن دو با هم تمام پوچی و پستی مرز را برایم عریان کردند . هر بار که به صحنه ی سوزاندن وسایل به جا مانده از سمیر می افتم، بدنم می لرزد و متاثر می شوم. صحنه ی اتوبوس شهری را به یاد می آورم و آن صحنه ی بهت آور و رویاییِ منطقه ی مرزی . قابل وصف نیست . این قدرت بیانی تنها با دیدن فیلم قابل درک است. قدرت تمام فیلم را به تمامیت در قلبم حس میکنم. صحنه ی آخر ... می خواهم اب شوم در گستره افق.......چشم اندازی در مه...... دیشب به این شاهکار فکر میکردم. خواستم این رو ببینم اما نا خود آگاه دستم رفت رو آینه ی قدیس سینما......آندره تارکوفسکی
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
یاد دارم حدودا چهار سال پیش بود که خبر مرگ تئودور آنجلوپلوس تیتر اخبار جهان هنر شد. با شنیدن آن بسیار متاثر شدم، اولین کاری که کردم سری به آرشیو فیلمهایم زده و آثار این مرد دوست داشتنی سینما را به تماشا نشستم. به فیلم ابدیت که رسیدم ناخودآگاه قطره اشکی از چشمانم سرازیر شد و با خود این شعر را زمزمه میکردم؛ « هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق». با خود گفتم آنجلوپلوس که بمیرد سینمای هنری هم فاتحه اش خوانده است. پس از تارکوفسکی و برگمان و پازو و سایر قدیسان عالم سینما دل خوش داشتم به بلاتار و آنجلوپلوس، تار که فیلم نمیسازد و آنجلو هم که مرد. نا امید بودم از سینما که چشمم به یکی از فیلمهای سوخوروف افتاد؛ کشتی روسی. روزنه ای در دلم باز شد؛ شاید باید امید داشت. امید به تار، امید به مالیک و سوخوروف، امید لینچ و آرنوفسکی که شاید شاید بتوانند این کشتی شکسته سینما را کژ دار مریض به جایی برسانند تا مگر در میانه راه یک فلینی ظهور کند و به دست بگیرد سکان را و جان ببخشاید سینما را...
محمود بهرازنیا از نزدیکان و شاگردان کیارستمی فقید تعریف میکرد در هنگام فیلمبرداری ابدیت و یک روز،شاهکار آنجلوپولوس بزرگ خیابانها رو بسته بودند و به هیچکس اجازه فیلمبرداری از پشت صحنه فیلم رو نمیدادن،من با دوربینم که همیشه همراهم بود اتفاقی از آنجا میگذشتم که با این صحنه مواجه شدم،به سمت آنجلوپولوس رفتم و خودم رو دوست کیارستمی معرفی کردم و آنجلوپولس بلافاصله اجاز ه فیلمبرداری از پشت صحنه رو به من داد و من آنجا بود که جایگاه کیارستمی رو در سینمای دنیا درک کردم،جایگاهی که باید در بین مردمان ایران زمین میداشت اما چون از تبار قبیله ی آوانگارد بود هرگز نداشت...
کاری به فیلم ندارم(بماند که مدهوش کننده بود و هست)
موزیک متن این فیلم و فیلم درسو اوزالا من رو با دنیایی دیگر آشنا کرد
با موسیقی متن این اثر بارها متولد شدم
این متنو پیدا کردم گفتم در اختیار دوستان بذارم
خطر لو رفت داستان....
گاهی عمیق تر به سینمای تئو آنجلوپولوس
ابدیت و یک روز
ابدیت و یک روز ساخته تئو آنجلوپولوس(Teo Angelopoulos) فیلمساز برجسته یونانی است که برنده نخل طلای کن در سال ۱۹۹۸ شده است. آنجلو پولوس تنها یک سینماگر نیست بلکه شاعر و فیلسوف است و سینمای او سینمایی شاعرانه و در عین حال بسیار فلسفی است. سینمایی اندیشمندانه که پرسش‌هایی اساسی و بنیادی را در باره جهان امروز و انسان مدرن مطرح می‌کند. سینمایی که با ریتم کند و پلان سکانس‌ها و حرکت‌های آرام، طولانی و پیچیده دوربین تعریف می‌شود و از این نظر شباهت زیادی به سبک آثار آنتونیونی، تارکوفسکی و میکلوش یانچو دارد اگرچه دنیاهای آنها تا حد زیادی با هم فرق دارد. سینمایی که تماشای آن فراتر از حد تحمل تماشاگرعادی سینماست که به فیلم‌هایی با ریتم تند و اکشن زیاد عادت کرده است.
ابدیت و یک روز بیش از هر چیز یک نوستالژی است. نوستالژی گذشته از کف رفته ، نوستالژی عشق های به خاک سپرده شده ، کودکی و نوستالژی برای سینمای هنری دهه های ۵٠ و ۶٠ میلادی.
شعر-فیلم آنجلوپولوس تمام و کمال یادآور نسل سینماگران سینمای شعرگونه اروپاست.سینمایی که به واسطه بزرگانی چون فلینی ، انتونیونی ، برگمان ، برسون ، تروفو ، تارکوفسکی و…نشان داد که بیان هنری به واسطه نوارهای سلولوئیدی می تواند بیان عصر ما باشد. سینمایی که با مرگ کیشلوفسکی در ١٩٩۶ یکی از آخرین غول های خود را از دست داد تا امروزه اینچنین شاهد سلطه کوتوله های هالیوودی باشیم تا شکوهمند ساختن خون و قتل و تکه تکه کردن زنجیره ای از تارانتینو (در بهترین شکل) تا فیلم های اره ١و٢و٣و… را در برگیرد.ابدیت و یک روز به شکل تمام و کمال مشخصات سینمای هنری دهه ١٩۶٠ را در بر دارد.
تئو آنجلوپلوس بالاخره با ساخته‌ی بعدی خود، “ابدیت و یک روز”، نخل طلای خواستنی کن را بدست آورد و یونان را در مراسم جوایز آکادمیک امریکا مطرح ساخت. مایکل ویلمینگتون، “ابدیت و یک روز” را مطالعه ی مسحورکننده‌ی بصری سفر نگارشگری سالخورده، در حال و گذشته تعریف کرد. در حالیکه دیوید استراتن در ورایتی، ”VARIETY “، نوشت : « “ابدیت و یک روز” نشان می دهد که تئو آنجلوپلوس سبک و زمینه‌ی کاری خود را می‌پالاید. درست مانند فیلم‌سازان بزرگ دیگر که دوباره زمینه‌های مشابهی را کاوش کرده‌اند، پس آنجلوپلوس با یکی از شفاف‌ترین، درخشان‌ترین و همچنین عاطفی‌ترین سفرهای بدین سان طولانی خویش، درهای جدیدی گشوده و رشد نموده و پیش می‌تازد».
پس از موفقیت “ابدیت و یک روز” آنجلوپلوس به مدت شش سال فیلمی نساخت ..
مرسي كه بلوري اين فيلم زيبا رو گذاشتيد...لطفن بلوري ساير فيلمهاي آنجلوپولوس رو هم بزارين
نوستالوژی خانوادگی برگمان ...
سینمای ساحلی فلینی ...
حرکات مسحور کننده دوربینِ یانچو و تارکوفسکی ...
خلق و خوی اکسپرسیونیستی و سند چشم انداز آنتونیونی ...
#۰۳۹;#۰۳۹; ابدیت و یک روز #۰۳۹;#۰۳۹; خیلی ساده است؛ تودیع شاعرانه و فراموش نشدنیِ یک هنرمند است ...
پاکسازی تمامی مرز های زمانی و مکانی از طریق سینما، توسط این سخنور عزیز، تئو آنجلوپولوس است ...
انزوای هنرمند و شکنندگی عشق است ...
اندیشیدن به مرگ است ...
ابدیت و یک روز ، خیلی ساده است.
برنده نخل طلا...
امروز آینه را دیدم. به یاد ابدیت و یک روز افتادم. سپس تصمیم گرفتم این شاهکار را ببینم.(چه روز خوبی بود امروز...خدایا شکرت!) پسرک آلبانیایی خیابان گرد و آواره که رفیق آخرین روز زندگی الکساندر بود . آن دو با هم تمام پوچی و پستی مرز را برایم عریان کردند . هر بار که به صحنه ی سوزاندن وسایل به جا مانده از سمیر می افتم، بدنم می لرزد و متاثر می شوم.
صحنه ی اتوبوس شهری را به یاد می آورم و آن صحنه ی بهت آور و رویاییِ منطقه ی مرزی . قابل وصف نیست . این قدرت بیانی تنها با دیدن فیلم قابل درک است.
قدرت تمام فیلم را به تمامیت در قلبم حس میکنم. صحنه ی آخر ...
می خواهم اب شوم در گستره افق.......چشم اندازی در مه...... دیشب به این شاهکار فکر میکردم. خواستم این رو ببینم اما نا خود آگاه دستم رفت رو آینه ی قدیس سینما......آندره تارکوفسکی