
سالها قبل در یک شهر کوچک در شب ولنتاین ۲۲ نفر از مردم شهر توسط یک قاتل روانی کشته می شوند و برای سالها هیچ اثری از کسی که این قتل عام را انجام داده است به دست نمی آید . اکنون پس از سالها تام به همراه همسرش به شهر کوچک خود بر می گردند تا در روز ولنتاین دهمین سالگرد ازدواجشان را جشن بگیرند .اما با شروع دوباره ی قتل ها به نظر می رسد که قاتل بازگشته است.تام برای پیدا کردن این قاتل به جستجو می پردازد و سرنخ را در یک معدن متروکه می یابد…


سريال به يکي از زندانهاي خيلي پيشرفته که سيستم امنيتي قوي داره مربوط ميشه. داستان سریال به فرار زنداني ها مربوط نیست و بيشتر به اتفاقات داخل زندان و ارتباط پرداخته میشه. اين زندان با ديگر زندانها فرق داره چراکه داراي يک قسمتي است بنام E-city که در اين محوطه زندانيان آزادند ولي هر حرکت آنها توسط نگهبان ها کنترل ميشه.

«تام هاردي» (ويليس)، پليس جوان اداره ي آگاهي و دايره ي جنايي شهر پيتسبرگ در کنار پدرش «وينس» (ماهوني) که رئيس دايره ي جنايي است، خدمت مي کند. طي يک تعقيب و گريز، تصادف شديدي صورت مي گيرد. «تام» بي هوش مي شود و وقتي به هوش مي آيد، مي فهمد پدرش کشته شده و قاتل از صحنه فرار کرده است. «تام» که مسئول شناخته شده، منتظر خدمت مي شود و به نوش خواري پناه مي برد. تا اين که دو سال بعد معلوم مي شود که قاتل «وينس» يک پليس بوده...

يکي از کهنه سربازهاي جنگ ويتنام به نام «مارتين ريگز» ( گيبسن ) که به دليل تجربه هايش در نيروهاي ويژه، به «سلاح مرگبار» شهرت دارد، به عنوان همکار کارآگاه پليس، «راجر مرتو» ( گلاور )، انتخاب مي شود. تعدادي مزدور که قبلا در جنگ ويتنام جنگيده بودند، به رهبري «ژنرال مک آليستر» ( رايان ) و «جاشوآ» ( بيوزي )، در فکر فروش محموله اي از هرويين به يک قاچاقچي هستند و حالا «ريگز» و «مرتو» به مبارزه با اين دارودسته مي پردازند.