
" بو هی" یک بازاریاب زیبا و سخت کوش است که بعنوان بهترین کارمند یک شرکت اسباب بازی مشغول کار است، او احترام افراد زیادی را بدست آورده و در حال طرقی در شغل اش است که بعد از یک اشتباه غیر قابل بخشش از کارش اخراج میشود. در حالی زندگی اش در حال زیر رو شدن است و شوهرش او را ترک کرده با کسب و کار همسایه اش آشنا میشود که اسباب بازی های خاصی برای بزرگسالان دارد...

داستان درباره جوونای دوره ۸۰ کره جنوبیه. “یونگ سوک ” سر دسته گانگستر های دخترِ دبیرستان و عاشق جونگ گیل ، که پسرِ دختربازِ مدرسه است ، شده. از طرف دیگه یه دانش اموز انتقالی دختر هم از سئول وارد دبیرستان میشه که هم خوشگله و هم با بقیه دخترا فرق داره و ” جونگ گیل” بهش علاقمند میشه و …

در یک صبح بارانی، ایم سو وون به سمت مدرسه ش حرکت میکند ، پدرش در یک کارخانه ی محلی کار میکنده و مادرش در مغازه ی طبقه ی پایین خانه شان مشغول کار است . چند ساعت بعد، پدر سو وون تماسی از دفتر پلیس دریافت میکند که به دخترش حمله شده است. آیا آن ها پس از این اتفاق وحشتناک قادر خواهند بود که دوباره زندگی ای شاد مثل گذشته داشته باشند؟

«پارک هیه – بونگ» (هیه – بونگ) در کناره ی رودخانه ی هان درسئول اغذیه فروشی کوچکی را اداره می کند و با دو پسر، یک دختر و نوه اش زندگی می کند. یک روز هیولایی از اعماق رودخانه بیرون می آید و نوه ی خانواده را می رباید. همه ی اعضای خانواده بر آشفته و درمانده هستند ولی هنگامی که می فهمند نوه زنده است در پی نجات او بر می آیند...