
در یک پارک در یک غروب بارانی، یک دانشجوی ۱۹ ساله به نام فومی، چتر را به دختر ۱۰ ساله خیس به نام ساراسا می دهد. فومی با درک بی میلی او برای رفتن به خانه، به او اجازه می دهد در جای خود بماند و دو ماه آینده را در آرامش سپری کند. آنها دست یکدیگر را می گیرند و به نظر می رسد بالاخره جای خود را در جهان پیدا کرده اند تا زمانی که فومی به جرم آدم ربایی دستگیر می شود...

اوسامو یک کارگر معمولی ساختمان است، اما درواقع خرج زندگی خود را با فروش اجناسی که با پسرش شوتا از فروشگاهها میدزدند، به دست میآورد. همسر او، نوبویو در یک خشکشویی کار میکند و چیزهایی که در جیب مشتریها جا مانده است را، میدزدد. او زن بسیار احساساتی است که به زندگی مشترکش علاقه زیادی دارد.دختر نوجوان آنها، آکی با کار در شوهای ناجوری در شهر، سهم خود را در تأمین مخارج خانواده انجام میدهد. مادربزرگ آنها، هاتسو معتاد به بازی با دستگاههای شرطبندی پاچینکو است. در روزی سرد، وقتی اوسامو و شوتا پس از دزدی از فروشگاهی به خانه برمیگشتند، دختر کوچکی را میبینند که از سرما میلرزید. اوسامو تصمیم میگیرد دختر بیپناه را برای چند روزی به خانه بیاورد. بر بدن کودک نشانههایی از خشونت وجود دارد و شبها تختش را خیس میکند. قلب پیر و شرور اوسامو برای این کودک نرم میشود و با وجود دیدن خبر گمشدن او در تلویزیون، تصمیم میگیرد که یوری را برای همیشه پیش خود نگه دارند و به او راههای دزدی را یاد دهند...

شوهر میزوکی (یوسوکه) ۳ سال پیش ناپدید شده است. یوسوکه ناگهانی به خانه باز می گردد و از میزوکی می خواهد که با او به سفری برود. سفرشان به مناطقی است که مردمانش به میزوکی در سفر قبلی کمک کرده اند. سفرشان به میزوکی اجازه می دهد که آن چه را یوسوکه در آن ۳ سال انجام داده، ببیند و لمس کند و …