
اتفاقات این فیلم در دههی شصت میلادی و در شهر کوچکی در مونتانا رخ میدهد. در نزدیکی محل زندگی یک خانواده ، آتش جنگلی غیرقابل مهاری در نزدیکیهای مرز کانادا زبانه میکشد. زمانی که جری پدر خانواده کار خود را از دست میدهد و دیگر هیچ امیدی برای زندگی کردن ندارد، تصمیم میگیرد که به تیم مبارزهای که قصد خاموش کردن آتش را دارند ، بپیوندد. به همین دلیل، همسر و فرزند خود را ترک میکند تا به دنبال هدف جدید خود برود. اما جو پسر نوجوان خانواده ناگهان خود را در شرایطی میبیند که باید نقش یک فرد بالغ را ایفا کند. جو شاهد این است که مادرش چقدر تلاش میکند تا سرش را بالا بگیرد و با مشکلات بسیار زیاد خود و پسرش دست و پنجه نرم کند و…

داستان فیلم درباره پسری به نام الکساندر است که مایه ی ننگ خانواده اس است و خانواده اش هیچ برنامه ای برای شرکت در جشن تولدش ندارند. الکساندر که شدیداً دلش به حال خودش میسوزد، نیمه شب تولدش برای خود یک ظرف بستنی گردویی میریزد و آرزو میکند تا بقیه ی اعضای خانواده یک روز دردِ زندگی ای را که او خوب با آن آشنا است را تجربه کنند و...