
"پير پائولو پازولينی" انديشمند مارکسيست پرحرف و فيلم سازی با استعدادی نادر و تابو شکن بود. او مردی بود که اصرار داشت «رسواسازی حق و رسوا شدن لذت است». "ابل فرارا" بدون شک اين ايتاليایی را به چشم خويشاوند معنوی خود نگاه می کند و درام شوخ و شنگ و محترمانه اش ۲۴ ساعت پايانی زندگی پازولينی، تا زمانی که در قرار ملاقات سرنوشت سازش در حومه رُم حاضر می شود، را به تصوير می کشد...

داستان درباره ی ناصر علی، یه موسیقیدان بسیار با استعداد است که بعد از یه مشاجره ی سخت با همسرش، همسرش ویولن ناصر علی را میشکند. اون بعد از این اتفاق تصمیم میگیرد برای ویولونش یه جایگزین انتخاب کند، و حتی کار به خودکشی هم میرسد. این فیلم آخرین هفته ی زندگی ناصر علی را به تصویر میکشد...

ان (سارا پلی) یک مادر ۲۳ ساله سختکوشی است که دو دختر و شوهری (اسکات اسپیدمن) بیکار دارد و مادری که زندگی خود را شکست خورده میبیند، و پدر زندانی که ده سال است او را ندیدهاست. او شبها به عنوان نظافت چی در یک دانشگاه کار میکند. او هیچ انگیزهای ندارد. بعد از بررسیهای پزشکی و تشخیص سرطان آندومتر زندگی اش به طور چشمگیری تغییر میکند.او تنها دو ماه زنده میماند. ان تصمیم میگیرد به هیچ کس درباره وضعش چیزی نگوید، و به دیگران میگوید که کم خونی دارد. ان قبل از مرگ لیستی از کارهای که باید انجام دهد تهیه میکند…

دو آدم کش به نام هاي «وينسنت» (تراولتا) و «جولز» (جکسن) از طرف «مارسلوس والاس» (رامس) مأموريت مي يابند تا چمداني را که دزيده شده، از سارقان پس بگيرند و در جريان اين عمليات به طرز معجزه آسايي نجات پيدا مي کنند. «وينسنت» مأمور مي شود تا «ميا» (تورمن)، همسر «والاس» را به گردش ببرد، اما «ميا» بر اثر استفاده ي بيش از حد مواد مخدر، به حال اغما مي افتد و «وينسنت» با تلاش فراوان او را نجات مي دهد...

پاريس، سال ۱۹۳۱. «آناييس نين» (د مديروس) که هم راه شوهر بانکدارش «هوگو گيلر» (گرانت) به پاريس آمده، سعي دارد رساله اي در دفاع از «د.ه. لارنس» منتشر کند. او که حوصله اش از دوستان شوهرش سر رفته، توجهش به «هنري ميلر» (وارد) جلب مي شود که در آپارتمان کثيف و نمور دوستش، «آزبرن» (اسپيسي) زندگي مي کند وسعي دارد نويسنده بشود...