
زمان جنگهای ویتنام است. به کاپیتان «ویلارد» دستور داده می شود که به جنگلی در کامبودیا رفته و سرهنگ کورتز خائن را که درون جنگل برای خودش ارتشی تشکیل داده را پیدا کرده و بکشد. زمانیکه او در جنگل فرود می آید کم کم توسط نیروهای مرموزی در جنگل گرفتار شده تا حدی که دچار جنون می شود. همراهان وی هم یکی یکی به قتل می رسند. همینطور که ویلارد به مسیرش ادامه می دهد بیشتر و بیشتر شبیه کسی می شود که برای کشتنش فرستاده شده است...

«دون ويتو کورلئونه» (براندو) يکي از رؤساي پرقدرت مافياست که به خاطر کمک هايش به مهاجران ايتاليايي در نيويورک به «پدرخوانده» معروف است. پس از مرگ «دون ويتو»، جاي او را پسر کوچک خانواده، «مايکل» (پاچينو)، مي گيرد که پيش از اين علاقه اي به فعاليت هاي غيرقانوني خانواده اش نداشته است. «مايکل» خيلي زود با يک سري قتل و کشتار و پس از تصفيه ي خرده حساب هاي قديمي، پدرخوانده ي جديد مي شود.

"سرگرد پندرتون" یک افسر سرسخت ارتشی است که با "لئونورا" ازدواج کرده است.او خواسته های جنسی خود را به دلیل مقررات سخت ارتش مخفی کرده در حالیکه همسرش با "کلنل لنگدان" رابطه مخفیانه دارد."سرباز ویلیامز" کارآموزی است که به تازگی وارد ارتش شده.سرگرد متوجه می شود همسرش "ویلیامز" را به او ترجیح می دهد و...

«آگدن» (براندو)، ديپلمات ميليونر امريکايي در يک گردش دريايي به هنگ کنگ مي رود و شبي را با «ناتاشا» (لورن)، کنتسي مهاجر اهل روسيه مي گذراند. در بازگشت به کشتي، او مي فهمد که به عنوان سفير امريکا در عربستان سعودي انتخاب شده است. اما »ناتاشا« خودش ر ا در کابين «آگون» پنهان کرده تا بدون گذرنامه، همراهش به امريکا برود...