
در سال ۱۹۳۰ مرد جوانی به نام “جسی اوونز” اولین نفر از خانواده اش است که موفق می شود به دانشگاه برود. او به ایالت اوهایو سفر می کند و زیر نظر مربی دو و میدانی خود لری اسنایدر آموزش می بیند. دونده سیاه پوست آفریقایی با سرعت و پتانسیلی که دارد در کارش موفق می شود و افراد مرتبط با المپیک را تحت تاثیر قرار می دهد. با این حال اوونز به دلیل مسائل زندگی اش و همچنین بحث نژاد پرستی که در آن زمان بسیار رواج داشت، برای شرکت در المپیک ۱۹۳۶ که قرار بود در آلمان برگزار شود، دچار مشکل می شود، اما با این حال دست از تلاش برنمی دارد تا اینکه...


داستان سه همخونه و هم اتاقی؛ « ایدین - خون آشام » ، « جاش - گرگنما » ، و « سالی - روح » رو روایت میکنه که میخوان با مشکلات خود، و با نفرین و یا تقدیری که دچارشون شدن مبارزه کنن و یک انسان معمولی بشن. درهمین زمان؛ رئیس انجمن خون آشام ها شخصی به نام "مادر" که در دو سه قرن پیش حضور داشت، دوباره به شهر برمیگرده و میخواد کنترل شهر رو به دست بگیره. در همون قرون های پیش؛ دختر "مادر" که اسمش "سورن" هست علاقه شدیدی به "ایدین" داره که دوباره بعد از گذشت قرن ها این علاقه شعله ور میشه و یکی از شخصیت های اون قرن؛ که "سورن" با اون فرد به شوهرش؛ یعنی "ایدین" خیانت کرد کسی نیست به اسم "هنری" ... که این شخصیت دوباره به سریال برمیگرده. اوج داستان رو زمانی میشه دونست که سه شخصیت اصلی سریال، به عنوان راوی در بعضی از قسمت ها صحبت میکنن و میلشون به سمت خوبی و بدی رو بازگو میکنن. و همینطور برای مبارزه با اون میل درونیشون حاضرن همه کاری بکنن. و بیشتر اوقات مثل همه ی ما؛ میل بدی و اون غریزه پیروز از میدون بیرون میاد. که هیجان اصلی سریال به همینجا برمیگرده که نمیشه حدس زد چه اتفاقی قراره بیافته.