
داستان این فیلم از جایی آغاز میشود که گرگ سسترو رویای تبدیل شدن به یک بازیگر را در سر میپروراند و از این رو در کلاسهای بازیگری شرکت کرده است. وی پس از مدتی با تامی ویسائو آشنا میشود که نترس و جاهطلب است. این دو به زودی تبدیل به دوستانی صمیمی میشوند و برای دنبال کردن رویایشان در بازیگری به لس آنجلس میروند. اما پس از اینکه نمیتوانند در این راه موفق شوند ، تصمیم میگیرند تا اینبار خودشان فیلمی را بسازند و اکران کنند و این در حالی است که آنها هیچ سر رشتهای از سینما ندارند و…

یک جادوگر جوان به نام سامانتا با یک فانی به نام «دارن» آشنا میشود و با او ازدواج میکند. او سعی میکند که از قدرتهای جادوییش استفاده نکند و مانند سایر زنها خود کارهایش را انجام دهد. این در حالی است که خانوادهٔ جادوگرش از این وصلت راضی نبوده زیرا دارن جادوگر نیست و مدام در زندگی آن دو دخالت میکنند.

«راجر تورنهیل» (گرانت) مدیر تبلیغاتی موفق اما خودخواه، روزی با مأموری مخفی بهنام «جرج کاپلان» اشتباه گرفته میشود. اشتباهی که منجر به کشانده شدنش به دنیائی از مخاطرات و دسیسه ها شده و او را وا میدارد برای حفظ جان خود ـ در حالی که به پلیس هم نمیتواند متوسل شود ـ تمام کشور را زیر پا بگذارد. در طول این مسیر رهآورد او عشقی تازه به زنی به نام «ایوکندال» (سینت) است.