توبچگی با دنیای جنایتکار خودش غریبه نیست.. هرکی تو این دنیا باشه برای مخالفت با بی عدالتی قسم میخوره.. با بزرگ شدن و ثروتمند شدن، خودش منبع این بی عدالتی میشه.. از دوست داشتن دوری نمیکنه… دوست داشته شدن رو هم خیلی دوست داره… دوست داره تو چشم همه زنای زندگیش باشه:مامانش،همسرش،دخترش و دوست دخترش… خانوادشو خیلی عزیز میشمره… برای اونا مثل یه پدر فداکاره… یه دوست وفادار… یه برادر… یه رئیس عادل و بخشنده.. ولی برای زنده موندن مجادله میکنه،چون دولت برا رسیدن به خواسته های خود این آدمو مخالف خود میبینه
یک کارآگاه پلیس به نام “وینسنت” با همکارش نقشه می کشد از دو پیک مواد مخدر دزدی کند، و بعد از سرقت متوجه می شود که آن مواد متعلق به صاحب کلوب شبانه و فروشنده مواد مخدر “خوزه مارسیانو” است. مارسیانو بچه وینسنت را می دزدد و…
در هامبورگ ، آشپز زینوس ندانسته با استخدام کردن یه آشپز پر استعداد آرامش رستوران خود را به هم میریزد...
شبی در ترکیه مردی ۴۰ ساله الکلی بنام «کهیت» که از زندگی بریده است، دست به خودکشی می زند. «سیبل» نیز دختری ۲۰ ساله است که به تازگی بخاطر رابطه اش با یک پسر، از برادرش کتک خورده، و خسته از خانواده اش اقدام به خودکشی می کند. این دو در بیمارستان با هم آشنا می شوند، و سیبل برای فرار از خانواده اش، به کهیت پیشنهاد ازدواج میدهد، و تضمین می کند که زندگی شان همانند دو هم اتاقی باشد. اما بعد از ازدواج، این دو رفته رفته به هم نزدیک تر می شوند و پس از مدتی می فهمند که واقعا عاشق هم شده اند...
نبرد استالينگراد. «واسيلي» (لو) تک تيزاندازي اهل اورال است که در سال ۱۹۴۲ به استالينگراد منتقل شده؛ و «سرگرد کونينگ» (هريس) آلماني، استاد تک تيزاندازي است که به هر وسيله اي شده تصميم گرفته دشمن قدرش را از ميان بردارد.
دنیل معلمی جوان است که بر خلاف نظر اطرافیانش قصد دارد تابستان را در هامبورگ بماند. جولی دختری در بازار محلی است که دوست دارد دنیل را بیشتر بشناسد و از این رو تصمیم می گیرد با او رابطه برقرار کند...