
«کيم» (هاتاوي) دختري معتاد بوده که حالا براي چندمين بار در حال ترک است. او پس از مدت ها دوري از خانواده براي شرکت در مراسم عروسي خواهر بزرگترش، «ريچل» (دويت) به خانه باز مي گردد. اما خيلي زود و بار ديگر در برقراري ارتباط با «ريچل»، پدر (اروين) و مادرش (وينگر) دچار مشکل مي شود...

کويت، سال ۱۹۹۱. «سرگرد بنت مارکو» (واشينگتن) و «گروهبان ريموند شا» (شرايبر) طي عملياتي غافل گير مي شوند و آن ها را به آزمايشگاهي مخفي مي برند و شست و شوي مغزي مي دهند... واشينگتن، زمان حال. «شا» خود را کانديداي معاونت رياست جمهوري مي کند و پس از چندي روشن مي شود که «مارکو» برنامه ريزي شده تا پرزيدنت جديد را بکشد تا بدين ترتيب رياست جمهوري به معاونش، «شا» برسد.

يک مامور امنيتی به اسم ديويد دان زمانيکه با قطار در حال بازگشت از محل کار به منزلش است، ناگهان قطار از خط خارج شده و دچار تصادم شديدی می شود. اما از بين صد و سی و دو نفر مسافر قطار تنها ديويد است که بطور معجزه آسایی بدون اينکه حتی يک زخم کوچک بر روی بدنش بوجود آمده باشد زنده می ماند. مدتی بعد يک کلکسيونر کتابهای کاميک به اسم اليجا پرايس که بخاطر استخوانهای شکننده ای که دارد به آقای شيشه ای معروف شده با او تماس می گيرد و فرضيه باور نکردنی ای را با ديويد مطرح می کند: او معتقد است که ديويد يک ابرقهرمان است که بدنش هيچ صدمه ای نمی بيند.

دنی رُمن، پليس ماهر و زبردستی است که تخصصش در مذاکره با بزهکاران و گروگان گيران می باشد. دنی برای اثبات بی گناهی اش، گروهی از مردم را در یک اداره دولتی گروگان می گیرد. او که خود به تمام فوت و فن چنين مذاکراتی واقف است از پليس که ساختمان را محاصره کرده است می خواهد که کريس سايبان، يکی از افسران هم رتبه خودش که در بخش ديگری مشغول به کار است را برای مذاکره با او بياورند...