وندیاثوان برای عبور از سرزمین چولا برای رساندن پیامی از ولیعهد آدیتا کاریکالان حرکت می کند. کوندوای تلاش می کند تا صلح سیاسی را در حالی که دست نشاندگان و رؤسای خرده پا بر علیه تاج و تخت توطئه می کنند برقرار کند...
یک زن فرصتی پیدا می کند تا با اتصال از طریق دستگاه تلویزیون در طوفانی مشابه که در زمان حال رخ می دهد، جان یک پسر ۱۲ ساله را که شاهد مرگش در طی یک طوفان رعد و برق بود که ۲۵ سال پیش رخ داده بود را نجات دهد...
داستان حول محور یک ناکسالیت میانسال که به یک اصلاح طلب اجتماعی تبدیل شده است، میچرخد. او در مقابل دپارتمان وقف دربارهی اختلاس اموال معابد و اهداها به مبارزه میپردازد...
پدری که از موقعیت اجتماعی کم امتیاز خود رنج می برد ، از شهرت تازه پسرش به عنوان یک پسر نابغه استفاده می کند. او کمی درک می کند که رازی که در آن نهفته است چیزی را که او بیشتر دوست دارد از بین خواهد برد.