
«بن» (فالن)، معلم دبيرستان، با «لينزي» (باريمور) که کسب و کار موفقي هم دارد، آشنا مي شود. «بن» و «لينزي» در ظاهر وجه مشترکي ندارند، ولي به هرحال با هم جور مي شوند و رابطه ي عاطفي عميقي بين شان به وجود مي آيد. اما از شر و شور رابطه شان که کاسته مي شود، «لينزي» تازه پي مي برد که عشق واقعي زندگي «بن» چيست: تيم بيس بال ردساکس بوستن.

ژاپن. «يوکو» (ماکي)، مددکار اجتماعي، به عيادت «اما» (زابريسکي) زن بيمار و بستري امريکايي مي رود اما موجودي شبح گونه به او حمله مي کند. «کارن» (گلار)، دانشجوي مبادله اي امريکايي که با محبوبش، «داگ» (بر) در توکيو زندگي مي کند، قرار مي شود که جاي «يوکو» را بگيرد. اما پس از مدتي «کارن» متوجه مي شود که خانه ي «اما» را اشباحي خطرناک اشغال کرده اند...

يک مجري تلويزيوني به نام «جوانا ابرهارت» (کيدمن) و شوهرش، «والتر کرزبي» (برادريک)، به حومه ي آرام و بي سروصداي استپفورد نقل مکان مي کنند. پس از چندي «جوانا» که استپفورد را زيادي آرام و شسته رفته يافته، از رفتار برده وار و در عين حال، ظاهرا شاد و رضامندانه ي زنان آن جامعه ي کوچک يکه مي خورد. در اين ميان تنها مورد استثنايي، «بابي مارکوويتس» (ميدلر)، نويسنده اي پر شور است...

«هري سنبورن» (نيکلسن) خيال دارد دو روز تعطيل آخر هفته را با «مارين» (پيت) در ويلاي کنار درياي مادر او بگذراند ولي از بخت بد قلبش در آن جا درد مي گيرد. «اريکا بري» (کيتن)، مادر «مارين» با اکراه مي پذيرد چند روزي از او مواظبت کند. اما خيلي زود «هري» در مي يابد که به «اريکا» علاقه پيدا کرده است.

نيويورک، زمان حال. «جري فالک» (بيگز) و «ديويد دابل» (آلن)، زوج نويسنده ي ناشي و بي تجربه ي قطعات کميک هستد. البته «فالک»، بيست و خرده اي ساله، آتيه ي خوشي پيش رو دارد حال آن که «دابل»، شصيت و خرده اي ساله، هنوز اجبارا به کار تدريس اش در يکي از مدارس نيوجرزي چسبيده است...

«مالکوم کرپو» (بروس ویلیس) روان شناس کودک، در شبی که در یک مراسم جایزهای را دریافت کرده، یکی از بیماران سابقش که اکنون بسیار خشمگین است را ملاقات می کند. بعد از برخورد با او، مالکوم مداوای پسربچهای بنام «کول» را قبول می کند که دقیقا همان علائم بیمار سابقش را دارد. این پسربچه روح مردگان را می بیند. مالکوم وقت زیادی را با بیمار جدیدش می گذراند، بطوری که این امر باعث ناراحتی همسرش می شود. از طرفی طاقت مادر کول از این مشکلات پسرش به سر آمده و اکنون مالکوم تنها امید کول است.