
یک زن فیلیپینی غیرقانونی، با تلاش فراوان، شغلی به عنوان پرستار یک پیرمرد در حال مرگ پیدا می کند. این شغل، فرصتی برای اوست تا زندگی بهتری را برای خود و دخترش فراهم کند. اما زمانی که او راز تاریک پیرمرد را کشف می کند، همه چیز به خطر می افتد. او باید بین دوراهی انتخاب کند: ادامه دادن به کار و حفظ شغلش، یا افشای راز و در معرض خطر قرار گرفتن خود و دخترش.

این فیلم داستان یک نوجوان انگلیسی از تبار پاکستانی به نام جاوید (با بازی ویویک کالرا) را حکایت میکند که در سال ۱۹۸۷ در شهر لوتون انگلستان زندگی میکند و در حال بزرگ شدن است. او در میان آشفتگیهای نژادی و مشکلات اقتصادی که در این برهه زمانی وجود داشت، شعر مینویسد. او قصد دارد از همین شعر نوشتن به عنوان یک راه فرار از شهری که در آن ساکن بود و دیگر قدرت تحمل کردنش را نداشت و همچنین پدر سنتی و غیرقابل انعطاف خود، استفاده کند. اما زمانی که یکی از همکلاسیهایش، موسیقی بروس اسپرینگستین را به جاوید معرفی میکند، او میتواند یک برابری و شباهت را بین زندگی طبقه کارگری خود و آن اشعار قدرتمند ببیند. به همین ترتیب جاوید نه تنها یک مسیر خوب برای زندگی خود پیدا میکند، بلکه بعد از گذشت مدتی این جسارت را در خود مییابد که با صدای منحصربهفردی که دارد، خود را ابراز کند و به نمایش بگذارد.