
داستان فیلم در مورد دو دزد و راهزن به نامهای «بوچ» و «ساندنس» است که به قطارها دستبرد میزنند. اما یکی از سرقت هایشان طبق برنامه پیش نمی رود و گروهی از مردان قانون تا دندان مسلح، شروع به تعقیب آن دو می کنند. وقتی آن دو می فهمند که این گروه تصمیم ندارند دست از تعقیب بردارند، تصمیم می گیرند به بولیوی بروند.

یک جادوگر جوان به نام سامانتا با یک فانی به نام «دارن» آشنا میشود و با او ازدواج میکند. او سعی میکند که از قدرتهای جادوییش استفاده نکند و مانند سایر زنها خود کارهایش را انجام دهد. این در حالی است که خانوادهٔ جادوگرش از این وصلت راضی نبوده زیرا دارن جادوگر نیست و مدام در زندگی آن دو دخالت میکنند.

۲۲ آوریل سال ۱۸۸۹، "یانسی کراوات" و همسرش، "سابرا" در زمره جویندگان زمین هستند که در مسابقه سرعت برای در اختیار گرفتن زمین مناسب بهجائی نمیرسند. در واقع زنی بهنام "دیکسی لی" زمین موردنظر "کراوات" را با حقه برای خودش برمیدارد. به زودی "یانسی" یک روزنامه به راه میاندازد و آرام آرام با موضعگیریهای آزادیخواهانه به شهرت میرسد و...