یک خون‌آشام جوان که نمی‌تواند خون کسی را بگیرد، با مرد جوانی آشنا میشود که قصد خودکشی دارد.
در اکتبر سال ۱۹۹۱، یک رویداد غیرقابل توصیف شهری کوچک در کبک را به لرزه در می آورد، خانواده ای که سعی می کنند راز تاریک خود را پنهان کنند. سی سال بعد این اسرار دوباره ظاهر می شوند و خانواده را به دنبال آشتی غیرقابل توقف می فرستند.
پس از انتشار یک شوخی جنسی، سدریک شغل خود را از دست می دهد و برای رهایی از جنسیت و زن ستیزی راهی یک سفر درمانی می شود.
در یک دهکده کوچک و دور افتاده در شمال کبک ، اوضاع تغییر کرده است. مردم محلی دیگر یکسان نیستند...
متیو اگرچه هیچ وقت با پدرش ملاقات نکرده بود و او را نمی شناخت، اما یک روز صبح به او خبر میدهند که پدرش در کانادا فوت کرده است. متیو همچنین متوجه میشود که ۲ برادر نیز دارد، اما زمانی که به مراسم تشیع پدرش می رود، با برخورد خصمانه بقیه اعضای خانواده روبرو می شود...
زندگی یک مادر تنها و پسر همجنسگرایش پس ار یک فاجعه غیر منتظره با دخالت ۲ دکتر مواجه میشود...