
در سال ۱۹۹۳ میلادی، در کشور بوسنی و هرزگوین، قطاری مسافربری در جریان عملیات پاکسازی قومی توسط نیروهای شبهنظامی متوقف شد. در این میان که نیروهای شبهنظامی بیرحمانه اقدام به خارج کردن غیرنظامیان بیگناه از قطار میکردند، تنها یک مرد از میان پانصد مسافر شجاعت به خرج داد و در برابر آنها ایستادگی نمود.

دالوا ۱۲ ساله است و مثل یک زن لباس میپوشد و زندگی میکند. او تحت تاثیر پدرش است که او را به جای همسرش که از او جدا شده، میپندارد. یک روز، دالوا به زور از خانه برداشته میشود و به یک پناهگاه اضطراری برای قربانیان سوءاستفاده منتقل میشود. در آنجا، او با جیدن ، یک کارگزار اجتماعی، و سامیا یک نوجوان خشمگین، آشنا میشود. دالوا شروع به بازسازی زندگیاش مثل یک دختر مثل هم سن و سالهایش میکند...

فرانک و سایمون، هر دو پلیسهای خوبی هستند. مثل دو همکار خوب در کنار یکدیگر کار می کنند. اما زمانی که سایمون در حالت مستی رانندگی می کند و ماشین واژگون می شود، زندگیشان دچار وقفه می شود. پس از گذشت چند سال از آن حادثه، سایمون که دیگر پلیس نیست، خانواده اش در خطر می افتند و...