
در سال ۱۸۳۸، الیزابت زیبا می پذیرد فرزند یک مرد ناشناس را به دنیا بیاورد و در ازایش آن مرد بدهی های پدرِ الیزابت را پرداخت کند. هنگام تولد همانطور که از قبل موافقت کرده بود، الیزابت بچه را تحویل داده و دیگر او را نمی بیند. هفت سال بعد او به عنوان پرستار همان دختر استخدام می شود و...

یک زن فقیر که مجبور شده است بین زندگی با عمه ثروتمندش و مردی خبرنگار که او را دوست دارد یکی را انتخاب کند با یک زن آمریکایی که وارث ثروتی است دوست میشود. وقتی که او متوجه میشود که این زن آمریکایی عاشق معشوقع خبرنگار او شده و همچنین متوجه میشود که این زن آمریکایی بزودی میمیرد, متوجه میشود که فرصتی بدست آورده که میتواند هم ثروت و هم کسی که اورا دوست, هر دو را با هم داشته باشد.

«جودي فالي» ( اکلستن ) سنگ تراشي است که عاشق تحصيل و يادگرفتن است و به تشويق معلمش، «فيلوتسن» ( کانينگام ) آروزي رفتن به دانشگاه را دارد. او پس از زندگي زناشويي کوتاه و ناموفق با «آرابلا» ( گريفيتس )، به کريست مينستر نقل مکان مي کند تا به آدم هاي تحصيل کرده و اهل کتاب مورد علاقه اش نزديک تر باشد.