
«هنک دیرفیلد» کهنه سرباز جنگ ویتنام پیامی از طرف ارتش مبنی بر بازگشت پسرش از عراق و سپس ناپدید شدنش دریافت می کند. هنک که یکی دیگر از پسرانش را سال ها قبل از دست داده، این بار برای یافتن دومی عازم محل خدمت وی می شود. در آنجا با مراجعه به بخش گمشدگان اداره پلیس متوجه می شود که تشکیلات پلیس قادر به کمک به او نیست، چون تحقیقات در مورد پرسنل نظامی فقط بر عهده ارتش است. اما اصرار او و اینکه نظامی ها در حال مخفی کردن چیزی هستند، توجه کارآگاه «امیلی سندرز» را جلب می کند. پس از یافته شدن جسد تکه تکه شده «مایک دیرفیلد» ارتش با اعلام اینکه جسد در محدوده منطقه نظامی یافته شده، پرونده را از دست سندرز خارج می کند. اما پرس و جو از افراد محلی توسط هنک دیرفیلد که موفق شده موبایل پسرش را از کمد وسایل وی در پایگاه کش برود، او را به سوی سرنخ هایی هولناک درباره چگونگی مرگ پسرش راهنمایی می کند...

دختری در ابتدای جوانی به یک فالگیر و کف بین برخورد می کند و در زندگی در می یابد که سرنوشت او همان است که رقم خورده بود و به سرنوشت اعتقادی عمیق پیدا می کند تا آنجا که در مقابل سرنوشت تسلیم شده و مقاومت نمی کند. این داستان داستان عشق سه نفره، دو زن و یک مرد می باشد که در سالهای ۱۹۳۰ در انگلیس اتفاق افتاده و جنگ جهانی دوم و اسپانیا و مقاومت فرانسه نیز قسمتی از داستان است.