
خانواده ای آمریکایی برای یک سفر تفریحی تجاری به پاریس سفر می کنند. در آنجا آنها که از لحاظ مادی در وضع خوبی هستند، با زندگی ها و دنیای جدیدی آشنا می شوند که به آنها دیدی می دهد که چگونه میتوانستند با تغییراتی در زندگی و در گذشته ی خود، از دنیا و آسایش و خوشبختی بهتری برخوردار باشند.

«کيت» (رايان)، دختر امريکايي، باخبر مي شود که نامزدش، «چارلي» (هاتن) در سفري تجاري به پاريس دل باخته ي يک دختر فرانسوي شده است. بنابراين او خود را به پاريس مي رساند تا نامزدش را دوباره به دست بياورد. اما در عوض با يک دزد فرانسوي به نام «لوک» (کلاين) آشنا و آرام آرام به او علاقه مند مي شود...

«دکتر ريچارد واکر» (فورد)، متخصص قلب، و همسرش، «ساندرا» (باکلي) براي شرکت در يک کنفرانس پزشکي وارد پاريس مي شوند. کمي بعد «ساندرا» ناپديد مي شود و «واکر» در جست و جو و تحقيقاتش به نتيجه اي نمي رسد. تا اين که بي خانماني به او مي گويد دوستانش ديده اند که «ساندرا» را به زور سوار اتوموبيلي کرده اند...

پس از سه سال غیبت، راجر ۱۹ ساله دانش آموز مدرسه شبانه روزی به خانه باز می گردد تا تعطیلات تابستانی خود را بگذراند. و پر از کنجکاوی جنسی رو به رشد، راجر متوجه می شود که عمارت والدینش یک زمین بازی وسوسه انگیز پر از زنان و رازهای کوچک کثیف است. اما با بیدار شدن نیروی جنسی نوجوانان خفته ، ناگهان جنگ جهانی اول آغاز میشود و راجر از یک بچه مطیع و مهربان، تبدیل به یک آدم بدجنسی بداخلاق میشود که تنها مانده تا مانند خروسی در مرغداری به زنان تنها و بیحفاظ خدمات دهد. حالا، راجر که توسط وسوسه احاطه شده است، چارهای جز گسترش تحصیلات خود به روشهای تیزهوشان ندارد.