
داستان فيلم در سال ۱۸۸۸ می گذرد که در آن زمان سرخپوستها از زمين هايشان رانده شده اند و در اين دوران چرای حيوانات در سراسر کشور امری قانونی است. باس (رابرت دووال) و چارلی (کوين کاستنر) آدمهای چندان درستکاری نيستند و گذشته ای تيره و تار دارند. باس يک گله دار سرسخت است که آسيب پذيری درونش را پنهان می کند و آرزوی يک زندگی امن و آرام را دارد. چارلی مدت ده سال است که با باس همراه می باشد و از نظر او، باس نه تنها رئیس او بلکه الگويش نيز هست...

هشت سال پس از حوادث پارک ژوراسيک، دکتر «آلن گرانت» به زندگی عادی خودش پرداخته و بدور از هر دايناسور زنده ای مشغول انجام تحقيقات روی فسيلهای دايناسورها است. اما متاسفانه کمبود پول برای تحقيقات باعث می شود که پيشنهاد يک بازرگان ثروتمند به نام «پائول کربی» را برای انجام يک پرواز کوتاه روی جزيره سورنا که دومين مرکز تحقيقاتی روی دايناسورها است را بپذيرد. چيزی که دکتر گرانت نمی داند اينست که کربی نياز به کمک يک متخصص دايناسورها دارد تا به او و همسرش کمک کند که پسر ۱۴ ساله شان اریک را که با پاراگرايدل در جزيره سقوط کرده نجات دهند.

استیو اورت (ایست وود)، گزارش گر پا به سن گذاشته، پس از اخراج از نیویورک تایمز به ساحل غربی اقیانوس آرام در امریکا نقل مکان می کند. او به کمک دوست قدیمی اش، آلن مان (وودز)، سر دبیر روزنامه ی اوکلند تریبیون کاری پیدا می کند. اما این تمام مشکلات او را حل نمی کند. تا این که از او خواسته می شود آخرین مصاحبه را با یک قاتل محکوم به مرگ به نام فرانک بیچم (واشینگتن) انجام دهد…