لاسه یک نژادپرست پیر می باشد که در آپارتمانی پر از مهاجران و پناهندگان زندگی می کند. کمال پسر ۱۶ ساله ای است که از زندگی خود در فنلاند خسته شده است و آرزوی سفر به نایروبی را دارد تا با پدرش زندگی کند. فقط مشکلش این است که پولی برای خرید بلیط ندارد تا اینکه با لاسه آشنا می شود…
یک رستوراندار که قبلاً فروشنده بوده و با برنده شدن در بازی پوکر صاحب ثروت شده است با یک پناهنده سوری که بتازگی به فنلاند آمده، دوست می شود و به او پیشنهاد کار و سرپناه می دهد...
مردي با قطار وارد هلسينکي مي شود. اراذل و اوباش در آن جا به شدت کتکش مي زنند و هر چه دارد مي دزدند. او را به بيمارستان مي برند و در آن جا او را مرده اعلام مي کنند. کمي بعد مرد به خود مي آيد و به راه مي افتد، اما تمامي خاطرات گذشته از ذهن او پاک شده اند ...