
"هاوارد روارک" معماری آرمانگرا به دلیل ناهماهنگی طراحیهایش با تفکر موجود معماری از دانشکده اخراج می شود.او که به نظر کاری نمی تواند پیدا کند در نهایت نزد "هنری کمرون" مشغول بکار می شود.اما پس از چند سال "کمرون" از دنیا رفته و به "روراک" اخطار می کند اگر ایده هایش را تغییر ندهد این سرنوشت او نیز خواهد بود و...

ميليونرى به نام « اسميت » ( رايان ) كه حال و روز متعادلى از نظر روانى ندارد ، وارد زندگى « ليونورا » ( بل گدس ) میشود و با او ازدواج مىكند . با اين همه ، « ليونورا » متوجه مىشود كه زندگى خوشبختى با همسرش ندارد و بيشتر اوقاتش را بايد با مستخدم وفادار او ، « فرانتسى » ( بوا ) ، بگذراند .

در بحبوحه جنگهاى داخلى امريكا .« مايك مكوم » ( فلين ) را ، به رغم شجاعتهايش ، از ارتش شمالى ها بيرون مىاندازند و او هم آرام آرام به كارهاى خلاف روى مىآورد . تا اين كه به نوادا مىرود و پس از راه انداختن قمارخانهاى بزرگ با مردى به نام « استنلى مور » ( بنت ) در معدن نقره ى او شريك مى شود .

جسد زنى در آپارتمان « لورا » ( تیرنى ) پیدا میشود. کارآگاهى به نام « مارک مک فرسن » ( اندروز ) که مأ مور رسیدگى به این پرونده است تصور میکند « لورا » را به قتل رسانده اند. « لورا » پس از چندى ، برخلاف انتظار ، به آپارتمانش باز میگردد و مشخص میشود که مقتول ، محبوبه ى یکى از دوستان « لورا » ( پرایس ) بوده است.