
فیلم ماجرای مردی بنام نیک می باشد که هرکسی او را می شناسد، آرزوی مرگش را دارد، از روسای باند های خلافکار و قاتلان قراردادی گرفته تا پلیس های فاسد. نیک دختری دارد که خیلی وقت پیش از او جدا شده. او خودش را به مبلغ ۱ میلیون دلار بیمه کرده است اما اگر بخواهد بیمه به دخترش تعلق بگیرد، باید حداقل ۲۱ روز زنده بماند...

چهار زوج که از تکرار در زندگی خود خسته شده اند تصمیم میگیرند تا با همدیگر به یک تفریحگاه گرمیسری بروند و در آنجا تعطیلات خود را بگذرانند.آنها در این تعطیلات از کارهای همیشگی خود خارج می شوند و در رابطه ای که با دیگر زوج ها پیدا می کنند متوجه می شوند که چطور میتوانند بهتر زندگی کنند .

«بروک» (انيستن) و «گري» (وون) تصميم مي گيرند مثل دو دشمن در خانه جبهه بندي کنند و آن قدر بر مواضع خود پا بفشارند تا شايد يکي از آن دو به شکست اعتراف کند. اما «بروک» سرانجام پي مي برد که در واقع براي تصاحب آپارتمان و متعلقاتش نيست که مبارزه مي کند بلکه اين همه به خاطر نجات رابطه اش با مردي است که زماني او را عشق زندگي خود تصور مي کرده است...

داستان فیلم در مورد مردی بنام «مایک» است که دختر مورد علاقه اش را در نیو یورک رها کرده و به لس آنجلس آمده تا تبدیل به یک ستاره شود. اکنون شش ماه از زمانی که دوست دخترش او را رها کرده می گذرد و او حال خوشی ندارد. از این رو رفقای او تصمیم دارند او را دوباره به صحنه حرفه ای باز گردانند...