
ملیسا با همسر معلولش ریچ، که هنگام کار دچار حادثه و برای همیشه ویلچرنشین شده، زندگی می کند. آن ها زندگی سختی را می گذرانند. ملیسا در سوپرمارکتی کار می کند که صاحبش مرد هوس باز و بی رحمی ست و در حالیکه می داند ملیسا حامله است اما او را برای شیفت شبِ فروشگاه در نظر می گیرد. از سویی دیگر، جاستین، معشوقه ی قبلی ملیسا هم گهگاه مزاحم او می شود و این اتفاقات، زندگی را برای ملیسا سخت و سخت تر می کند...


Michael Westen (جاسوس!) وسط یک عملیات توی نیجریه، حکم سوختگیش رو دریافت میکنه! «به عنوان جاسوس وقتی میسوزی، نه پولی داری، نه کاری، نه سابقهی کار، هرجایی ولت کنند مجبوری همونجا بمونی. روی هرکسی که هنوز باهات صحبت میکنه حساب میکنی. خلاصه تا وقتی نفهمی که چه کسی تو رو سوزنده هیچ جا نمیری.» مایکل رو وسط Miami ولش میکنند. زادگاهش، جایی که مادرش و برادرش زندگی میکنند. تمام تلاشش اینه که بفهمه کی حکم سوختگیش رو داده. این وسط برای اینکه زندگیش بگذره با کمک دو نفر از دوستانش عملا نقش Private detective رو هم بازی میکنه. روایت قصه، اول شخص هست. خود مایکل قصه رو روایت میکنه...