
جردن شخص بانفوذ و بزرگی در حوزه تکنولوژی است که دستیارش ایپریل و همچنین تمام کارمندانش را به شدت عذاب می دهد. این آزار و اذیت ادامه پیدا می کند تا اینکه درست قبل از یک ارائه فوق العاده مهم، او به طور جادویی و با همان افکار و رفتار به ۱۳ سالگی خود باز می گردد. جردن که اکنون تنها یک دختر ۱۳ ساله است و هیچ کس او را نمی شناسد، باید بیشتر از هر زمان دیگری به ایپریل متکی شود. اگرچه ایپریل به جردن کمک می کند اما با او درست مانند یک دختر بچه ۱۳ ساله که دارای مشکلات رفتاری است و باید آن ها را اصلاح کند، برخورد می کند…

«میچ» و «دیو» دو دوست قدیمی هستند که هرکدام زندگی متفاوتی دارند. دیو یک وکیل متاهل است که سه فرزند دارد، اما میچ همچنان مجرد باقی مانده و تا بحال هیچ مسئولیتی بر دوش نداشته است. آنها به زندگی یکدیگر حسادت می کنند، تا اینکه یک روز صبح هر کدام از آن ها در بدن دیگری از خواب بیدار می شود و فرصتی بدست می آورد تا زندگی متفاوتی را تجربه کند...

«مایک اودانل»، پدر ۳۷ ساله ای که زندگی برایش آنطور که دوست می داشته پیش نرفته است و آرزوی بازگشت به دوران جوانی را دارد، یک شب هنگام نجات یک پیرمرد به طور اتفاقی از پل پرتاب می شود و در صبح همان روز خود را پسری ۱۷ ساله می بیند که دوباره به دبیرستان باز گشته است، او که نمی توانست با دختر خود رابطه صحیحی برقرار کند، اکنون به همان دبیرستانی که دخترش تحصیل می کند می رود و ...