
تحول عجيبي در نسل خون آشامان رخ داده است: ریپر خون آشامي که داراي داراي خاصيت خون آشامي سيري ناپذير است و بر خلاف خون آشامان با گلوله از بين نمي رود. طعمه هاي ریپر هم انسانها و هم خون آشامان هستند و قربانيهاي او خودشان بصورت ریپر در مي آيند. جمعيت آنها به سرعت افزایش مي يابد، اين امر موجوديت خون آشامان را تهديد مي کند زيرا بزودي انسان کافي براي تامين خون مورد نياز آنها وجود نخواهد داشت. بلید و يک دانشمند اسلحه سازي با نام اسکاد بطور عجيبي توسط شوراي خون آشامان فراخواني مي شوند...

سال ۱۸۹۵. «الکساندر» (پيرس)، دانشمند، استاد دانشگاه و مخترعي نيويورکي است که به سفر زمان اعتقاد دارد. مرگ نامنتظر و ناغافل نامزدش، او را ترغيب مي کند ماشين زماني بسازد که اميدوار است به کمک آن گذشته را تغيير دهد. اما وقتي نمي تواند در گذشته تغييري به وجود آورد، خود را هشتصد هزار سال به آينده پرتاب مي کند...

دیوید ایمز (تام کروز) دنیا را در دستانش دارد. او هر چه بخواهد دارد: مکیت یک موسسه انتشاراتی ، ثروت فراوان ، زیبایی ، یک خانه خارق عاده در منهتن و یک دوست دختر س +ک به نام جولی (کامرون دیاز). یک روز او دختری به اسم سوفیا (پنه لوپز کروز) را می بیند و ناگهان کشف می کند عشق چیست. بدبختانه رابطه رو به رشد دیوید با سوفیا، حسادت جولی را برمی آنگیزد، ظاهرا او از رابطه در واقع سرسری دیوید با خودش برداشت دیگری کرده، بنابر این دیوید را به گردش با ماشین دعوت می کند، ماشین را به جایی می کوبد، خودش می میرد . دیوید نجات می یابد اما صورتش از شکل افتاده و باید ماسکی به چهره بزند تا زخم های صورتش را بپوشاند . این حادثه باعث می شود دید او نسبت به زندگی تغییر کند .

«گابريل يولا» (لي) يکي از مأموران سابق آژانس کارآگاهي MVA سر به ياغي گري مي گذارد و با استفاده از تکنولوژي سفر کوانتومي، بين دنياهاي موازي سفر مي کند و خويشتن هاي موازي اش را به قتل مي رساند. او با هر قتلي قدرتي بيش از پيش کسب مي کند و حالا بايد به هر ترتيبي که شده جلويش گرفته شود...