
لوکاس بلای دانش آموز ۱۴ ساله دبیرستانی باهوش و عصبی در حومه شیکاگو است. او با مگی، دختر بزرگتر جذابی که به تازگی به شهر نقل مکان کرده است، آشنا می شود. مگی پس از ملاقات با لوکاس در یکی از جستوجویهای حشرهشناختیاش، با او دوست میشود و در طول تابستان با او وقت میگذراند تا مدرسه شروع شود...

«هانا» (فارو) که با «اليوت» (کين) ازدواج کرده، قبلا همسر «ميکي» (آلن)، بوده است. «لي» (هرشي) و «هالي» (ويست) خواهران «آنا» هستند. «اليوت» مدتي با «لي» رابطه برقرار مي کند و «هالي» به زندگي «هانا» که ظاهرا بي عيب و نقص است حسادت مي ورزد. «ميکي» نيز نگران اين است که در اثر تومور مغزي بميرد. سرانجام «هانا» و «اليوت» دوباره به هم نزديک مي شوند، «لي» با جواني آشنا مي شود و «هالي» و «ميکي» نيز يکديگر را پيدا مي کنند.