

داستان از آن جا شروع می شود که شخصی ساده دل از زندگی خود سیر می شود. در همین حین که از کنار یک رودخانه رد می شود، ناگهان چشم او به یک شئ در آب است و می درخشد می افتد. سپس او به سراغ آن شئ می رود و آن را به خانه می برد. وی در منزل آن را به طور ناگهانی به صورت خود میزند که به صورت یک شخص صورت سبز در می آید. اکنون وی خیلی قدرتمند شده و به راحتی هر کاری را که بخواهد می تواند انجام دهد.

«جان» سیاه پوست (اسنایپس) و «چارلی» سفید پوست (هارلسن)، دو پلیس مخفی شرکت قطار زیرزمینی نیویورک، خود را برادر هم می دانند. پس از ماجراهایی «چارلی» که از کار و رابطه ی عاطفی خود سرخورده شده، تصمیم می گیرد به یک قطار حامل پول دستبرد بزند. اما «جان» متوجه اقدام او می شود و سعی می کند مانع دزدی شود.