
سه قانونشكن به نامهاى « رابرت » ( وين ) ، « پدرو » ( آرمنداريس ) و « ويليام » ( كثرى جونير ) به بانكى دستبرد میزنند و سپس براى فرار از دست كلانتر ، آواره ى دشت و بيابان میشوند . تا اين كه به طور اتفاقى به زن باردارى بر میخورند . زن ، فرزندش را به دنيا می آورد و پيش از مرگ از سه مرد میخواهد كه جان كودك را نجات دهند .

"دیوید" همسرش را از دست داده و به همراه پسرش "دیوی" زندگی می کند.آنها در مزرعه ای دورافتاده زندگی می کنند.او می خواهد پسرش طبق خواسته های همسر خود با تحصیلات خوب،یادگیری انجیل و آداب و رسوم مناسب بزرگ شود."ریچل" خدمتکاریست که به او فروخته می شود."دیوید" او تصمیم می گیرد با او ازدواج کند تا "دیوی" مادری برای خود داشته باشد و...

در بحبوحه جنگهاى داخلى امريكا .« مايك مكوم » ( فلين ) را ، به رغم شجاعتهايش ، از ارتش شمالى ها بيرون مىاندازند و او هم آرام آرام به كارهاى خلاف روى مىآورد . تا اين كه به نوادا مىرود و پس از راه انداختن قمارخانهاى بزرگ با مردى به نام « استنلى مور » ( بنت ) در معدن نقره ى او شريك مى شود .