
«لوسي» (بولاک) که در بليت فروشي قطار شهري کار مي کند، در آرزوي ازدواج با «پيتر» (گالاگر)،يکي از مسافران است. روزي «پيتر» به داخل ريل هاي قطار مي افتد و «لوسي» او را نجات مي دهد. اما «پيتر» بر اثر شدت ضربه به حال اغما مي رود. خيلي زود همه او را نامزد «پيتر» مي پندارند و «لوسي» نيز ابتدا سعي مي کند واقعيت را بگويد اما بعدتر از بازي در نقش نامزد «پيتر» لذت هم مي برد...

سر بچه ای به نام «کوین» (کالکین)، به دلیل شیطنت هایش، شب پیش از سفر خانواده اش برای تعطیلات کریسمس، تنبیه می شود تا در اتاق زیر شیروانی بخوابد، و او هم پیش از خواب آرزو می کند که تمام اعضای خانواده اش ناپدید شوند. صبح روز بعد، همه «کوین» را فراموش می کنند و به سفر می روند و وقتی متوجه نبود او می شوند که دیگر دیر شده است...

«نيل پيج» (مارتين)، بازارياب پرکار، قصد دارد براي تعطيلات نزد خانواده اش در شيکاگو برود. او در راه رسيدن به فرودگاه در ترافيک گير مي کند و چمدانش را به اشتباه در يک تاکسي جا مي گذارد. هواپيما تأخير دارد. «نيل» در فرودگاه با مرد چاق و پر سر و صدايي به نام «دل گريفيث» (کندي) آشنا مي شود و به رغم ميل باطني خود با او هم راه مي شود.