
فیلم داستان دانشمندی باهوش به نام ویکتور فرانکنشتاین (جیمز مکآووی) و همکارش ایگور استراوسمن (دانیل ردکلیف) است که در حال تحقیق برروی موضوع جاودانگی هستند. در ادامه، آزمایشات ویکتور و علاقه بسیار زیاد وی به موضوع جاودانگی، باعث به وجود آمدن حوادث ترسناکی میشود. حال تنها کسی که میتواند به ویکتور کمک کند، دوست و همکار وی، ایگور است...

این فیلم داستان زندگی یک سرباز آمریکایی به نام «جان کارتر» است که به شکلی تصادفی سر از سیاره مریخ در می آورد، و در آنجا جهانی باشکوه و قابل سکونت را پیدا می کند که موجوداتی به بلندی ۱۲ فوت در آن زندگی می کنند. پس از گریختن از چنگ این موجودات، کارتر با شاهزاده خانمی مواجه می شود که به دنبال یک ناجی برای سرزمین اش است...


دو برادر مادرشان را به دلیل یک بیماری لاعلاج از دست می دهند. آنها با نیروی علم کیمیا، از دانشی ممنوع برای برانگیختن مادرشان استفاده می کنند. اما کار آنها با شکست رو به رو می شود و به عنوان مجازاتی برای استفاده از این گونه کیمیا، برادر بزرگتر، "ادوارد الریک" پای چپش و برادر کوچکتر، "الفونس الریک" تمام بدنش را از دست می دهد. "ادوارد" برای نجات برادرش دست راستش را قربانی می کند و می تواند روح برادرش را به یک زره کامل پیوند بزند و "ادوارد" با کمک یک دوست خانوادگی اعضای بدن فلزی، "اتومیل"، را دریافت می کند تا آنها را جایگزین اعضای از دست رفته اش کند. با این کار او سوگند یاد می کند که به دنبال "اکسیر" بگردد تا خود و برادرش را به بدن های اولشان بازگرداند، حتی اگر این بدین معنا باشد که او یک "کیمیاگر ایالت" شود، یعنی کسی که از کیمیا برای ارتش استفاده می کند.

در اواخر قرن نوزدهم در لندن، رابرت انجیر، همسرش جولیا و آلفرد بوردن بعنوان دستیاران یک شعبده باز باهم کار می کنند. جولیا بر اثر یک تصادف در حین اجرا جان میدهد و رابرت، آلفرد را بخاطر مرگ همسرش سرزنش می کند و رابطه دوستانه بین آنها جایش را به دشمنی میدهد. بعد از مدتی هردو شعبده باز هایی مشهور، و رقبایی سرسخت برای یکدیگر می شوند و در اجرای یکدیگر خرابکاری می کنند. وقتی آلفرد یک حقه ناب را روی صحنه اجرا می کند، رابرت غرق در تلاش برای فاش کردن راز رقیبش می شود و این کار او عواقب غم انگیزی را به دنبال دارد.