زامبی

گروهی از دانشجویان در حالی که مشغول تصویربرداری یک فیلم ترسناک در جنگل هستند، با مرده های متحرک و آدم خوار واقعی مواجه می شوند...

یک گزارشگر تلوزیونی به همراه یک فیلمبردار به دنبال آتش نشان ها وارد یک آپارتمان تاریک می شوند، و طولی نمی کشد که خود را حبس شده در این ساختمان می یابند، آن هم در حالی که حوادث وحشت آوری در انتظارشان است...

شش ماه از نابودی یک ویروس جنون آمیز از جزایر بریتانیایی می گذرد. ارتش ایالات متحده اعلام می کند که در مبارزه با سرایت بیماری پیروز شده است و بازسازی کشور می تواند آغاز شود. با بازگشت اولین دسته مهاجران، یک خانواده دوباره متحد می شود… اما یکی از آن ها بدون این که خود آگاه باشد، راز وحشتناکی را با خود حمل می کند. این ویروس هنوز از بین نرفته است برای او هیچ علائم خارجی وجود ندارد و ….

پس از انجه یک ماده در فضا کره زمین پخش می شود خیلی از انسان ها تبدیل به زامبی ها و یا شاید موجداتی به شکل انها می شوند که فقط چند تن از انسان ها زنده مانده اند که به صورت گروهی کار می کنند و برای کشتار انها و نجات جان خود …

سياره ي وحشت: گروهي از بازماندگان در يک شهر کوچک با زامبي ها مبارزه مي کنند. ضد مرگ: مردي رواني معروف به «مايک بدل کار» (راسل) دختران زيبا را با اتومبيلش به طرز فجيعي به قتل مي رساند...

مارس ۲۰۴۶. گروهي پژوهش گر موقع حفاري در يکي از پايگاه هاي موجودات فضايي بين زمين و مريخ، بي هيچ دليلي قتل عام مي شوند. هشت کاماندو به رهبري «سارج» (راک) و آجودانش، «جان گريم» (اربن)، مأموريت مي يابند در اين زمينه تحقيق کنند...

تمام دنیا به تسخیر مردگان متحرک در آمده و آخرین انسان‌های بازمانده در یک شهر حصارکشی شده، زندگی می کنند. اما این شهر دیگر امنیت سابق خود را ندارد، زیرا نیروهای شورشی قصد دارند رهبر این شهر را سرنگون سازند، و از طرف دیگر زامبی‌ها رفته رفته به موجودات باهوش‌تری تبدیل شده اند و نگه داشتن آن‌ها پشت حصارها کار ساده‌ای نیست.

  «آلیس» در راکون سیتی بیدار می شود و در میابد که زامبی ها همه جا هستند و تمام شهر آلوده شده است. او با کمک «جیل ولنتاین» و «کارلوس اولیورا» باید راهی برای خارج شدن از شهر بیابد، زیرا قرار است تمام شهر با یک موشک هسته ای منهدم شود.

شان ۲۹ سال دارد و یک زندگی کسل کننده را ازسرمی گذراند. لیز، نامزدش وی را ترک کرده و مادرش با مردی ازدواج کرده که وی او را دوست ندارد. او با اد، دوست وفادارش زندگی می کند. شان می خواهد زندگیش را درست کند تا لیز را بازگرداند. ناگهان مردگان از گور برمی خیزند و مثل زامبی‌ها شروع می کنند به آدم خواری. شان با کمک اد برای نجات مادرش و لیز می شتابد.