
بعد از ۱۷ سال مایکل میرز که اکنون دیگر بزرگ شده است و هنوز خطرناک است، به طور تصادفی از بیمارستان روانی آزاد می شود و فورا به هادنفیلد بر می گردد. جایی که وی می خواهد خواهر کوچک خود لوریرا پیدا کند و اگر در این راه کسی مزاحم وی شود با یک سرنوشت خونین مواجه می شود ...

دیوید به همراه همسرش امی در حال رانندگی در جاده ای خلوت است. این دو که با هم اختلاف دارند مشغول جر و بحث هستند که ناگهان با حیوانی وسط جاده روبرو می شوند و در نتیجه اتومبیل آنها خراب می شود و آنها به مسافرخانه ای در همان نزدیکی می روند ولی آنجا در واقع مسافر خانه نیست...

شش جوان برای اسکی کردن به طرف منطقه ای که کو یوتنهایم در آن قرار دارد، به راه می افتند. منطقه ای که هیچ نشانه ای از زندگی انسان ها در آن به چشم نمی خورد و تماس گرفتن با موبایل نیز از آنجا غیر ممکن است. تنها بنایی که در این منطقه وجود دارد، هتلی کوهستانی می باشد که در دهه ١٩٧٠ بعد از ناپدید شدن پسر مدیر هتل تعطیل شده است و …

دو برادر که قرار است به بزودی به ویتنام اعزام شوند، برای آخرین بار همراه دوستانشان به یک سفر جاده ای آمده اند، اما در راه تصادف کرده و مجبور می شوند کلانتر محل را به صحنه تصادف بیاورند. از این رو حوادثی وحشتناک به وقوع می پیوندد و آنها به یک خانه در نقطهای دور افتاده برده می شوند و ...

پسران نوجوان امریکایی در دبیرستانی عاشق دختری به نام مندی لین (آمبر هیرد) هستند ولی او هیچ توجی به آنها نمی کند و در موقعیت های مختلف آنها را از خود دور می کند. سرانجام بعد از پایان فصل گرم تابستان، یکی از دوست هایش، او را به منزلی دعوت می کند تا به اتفاق چند نفر از هم مدرسه ای های دختر و پسر آخر هفته را جشن بگیرند و با هم باشند. بعد از رفتن به خانه ی مذکور و برگزاری جشن، اتفاقات عجیبی میافتد و چند نفر از آنها به فجیع ترین وضع کشته می شوند…