
داستان فیلم با دختری به نام هانا گریس (کیربی جانسن) آغاز می شود که در حال گذراندن مراحل جن گیری است. جن گیری که روند طبیعی خودش را طی نمی کند و در این میان تلفاتی به بار می نشیند. چند ماه بعد، ما داستان زنی به نام مگان (شای میتچل) را دنبال می کنیم. پلیس سابقی که به تازگی از اعتیاد رها شده و حالا کاری در بخش نگهداری از اجساد در بیمارستانی واقع در بوستن به دست آورده و از شانس فوق العاده او، یکی از اجسادی که با آن مواجه می شود، جسد هانا است که ظاهراً از دنیا رفته است. اما دیری نمی پاید که...

پنج سال از حضور موجودی ناشناخته و مرموز در زمین می گذرد، موجودی که هر کس آن را دیده بلافاصله خودکشی کرده است. داستان فیلم در مورد مادری است که توانسته طی این ۵ سال با بسته نگه داشتن چشم ها خودش و کودکانش را زنده نگه دارد در حالی که تمام کسانی که قبلا می شناخته خودکشی کرده اند...

داستان دربارهی پرندهای پا دراز است که بر فراز دریاچهای در حال پرواز هست و چند ماهی شکار می کند. او یک ماهی نارنجی درخشان را میبیند و تلاش بیهودهای میکند تا او را شکار کند. صبح روز بعد او دوباره ماهی را تحت نظر میگیرد اما این بار مهارت عجیب ماهی در خلق رنگینکمان توجه او را جلب میکند و…

داستان این انیمیشن بین دو گروه عجیب و غریب اتفاق می افتد. یک دسته، کوتوله هایی هستند که وظیفه محافظت از زمین را دارند و از سال ها پیش به صورت نسل در نسل این وظیفه را بر عهده داشته اند که نام آنها گنوم می باشد. دسته دیگر بی مصرف ها هستند که از همه چی مصرف می کنند! و نابود میکنند که نام آن ها Trogg است. داستان از آنجا آغاز می شود که کلوئه دختر باهوش دبیرستانی وارد خانه جدیدش می شود و باید موقتا چند روز دور از خانواده آنجا زندگی کند. ابتدا او در محض ورود با عروسک کوتوله ها یا همان گنوم روبروی می شود و همه چیز برایش عادی به نظر می رسد تا به مرور زمان متوجه وقوع اتفاقات عجیبی در آن خانه می شود و...

همه چیز از باران و توفان آغاز میشود. پدری برای پسرش داستانی اسطوره ای را نقل میکند؛ داستانی به غایت غریب که اما خیلی زود باورش میکنیم. در چند بخش زندگی شخصیت اصلی را شاهدیم: در اوایل قرن بیستم با یک کودک و مادربزرگ وحشیاش که در روستایی به نام تومباد (Tumbbad) در زنجیر نگهداری میشود روبرو هستیم، اما این مادربزرگ راز گنج و محل آن را میداند. این پسر به هنگام ترک آنجا با مادرش به او قول میدهد که هیچ گاه به تومباد بازنگردد، اما در اپیزود بعد او بازگشته و راز گنج را از مادربزرگش میپرسد و این آغاز ماجرای پر پیج و خمی است که این مرد را به هزارتوی وحشتناکی میکشاند؛ هزار توی حرص و آز.