پرسونا به نظر من قصه ی سینماست فیلمی که انگار از روی فیلمی داره ساخته میشه و برای تمجید از سینما اومده این فیلم رو باید بار ها و بار ها دید و هر چه بیشتر این شاهکار رو ببینی به این نتیجه میرسی که زندگی یک بازی عجیب و مضحک بیشتر نیست
3
شهریار سلطانی
۸ سال پیش
شاهکار ابدیست این فیلم وقتی درباره پرسونا صحبت میکنیم نیازی به مبالغه و اغراق کردن نیست، چون مشخصا این فیلم شاهکار برگمان است، و یکی از بهترین فیلمهاییست که تاکنون ساخته شده است. دلایل زیادی وجود دارند که چرا پرسونا چنین جایگاهی در میان آثار برگمان دارد، شاید نتوان تمام آنها را برشمرد، اما میتوان گفت که این فیلم تمام عناصری که یک فیلم بینقص باید داشته باشد را دارد.به نظرم در کنار فانی و الکساندر بهترین فیلم برگمن است. از سکانس آغازین مشهور فیلم ( که یکی از بهترین تدوینهای تاریخ سینماست) تا نماها و قاببندیهای خاص سون نیکویست، که نور و بافت ویژهای دارند، و شیوهای که او دو شخصیت اصلی را بااستفاده از سایهها در تصویر قالب میگیرد،. همه اینها زیرمجموعه کارگردانی هنرمندانه و استادانه برگمان است، که چنان عروسکگردانی متبحر نخها را حرکت میدهد و داستانی کامل، که همزمان هم مبهم است و هم آشکار خلق میکند. فیلم شمشیر دولبه رئالیسم و سورئالیسم است که تا نهایت بیننده را کنترل خود نگه میدارد، و همزمان آنها را با استفاده از جذابیت و گیرایی داستان، در بند میکشد. برای یک فیلم تفسیری، مانند پرسونا، این یک نقطه قوت است که در مباحث سینمایی زیاد درباره آن صحبت شود. «پرسونا» فیلمیست که میتوان بسیار زیاد درباره آن صحبت کرد. فیلمی که همه کتابهای جهان میتوانند از آن سخن بگویند. و از همه مهمتر، این اثر کلاسیکیست که به هیچ زمانی وابستگی ندارد، و هرگز در تاریخ سینما فراموش نخواهد شد.
3
moinipooya
۸ سال پیش
تحلیل یونگی از پرسونای برگمان آن چه جلوه گر و نمایان است، علاقه برگمان به روانشناختی, تاثیر و اقتباس آن در بستر تقریبا تمامی آثارش است. گویی روانشناسی تحلیلی کارل گوستاو یونگ بوده که بیشترین نفوذ را در فلسفه فیلمسازی برگمان در دهه ۵۰_۶۰ و به خصوص این فیلم داشته است. عجیب نیست که فلسفه پشت فیلمهای برگمان، اثر را برای مخاطب به ویژه مخاطب عام گنگ و سخت فهم کند اما با توجه به امتیاز هایی که این فیلم توسط مردم در سایتهایی نظیر imdb کسب کرده میتوان قضاوت کرد که برای همه مخاطبین جذاب است. سوال این است که چرا؟ قطعا به این دلیل که چه در روانشناسی و چه در فلسفه هیچ مفهومی انتزاعی تر و ارزشمند تر از مفهوم خود نمی باشد به جرات می توان گفت حتی از پرداخت به مفهوم هستی نیز مهم تر است. یونگ در این باره می گوید: هدف از زندگی شناختخودمی باشد.د ر حقیقت خود کهن الگویی*است که نمایانگر تعالی همه تضادهاست. به طریقی که وجوه شخصیتی ما به تساوی ابراز شود. آن گاه هم زن هستید, هم مرد در عین حال هیچکدام نیستید. هم خوب هستید هم بد در عین حال هیچ کدام نیستید. در جوانی روی ایگو* تمرکز می کنید و نگران ابتذال نقاب اجتماعی تان هستید و وقتی سن شما بالا رفت با عمق بیشتری روی مسئله خود متمرکز می شوید و به مردم,زندگی و کائنات نزدیک می شوید (این شما را یاد شخصیت پروفسور بورگ در توت فرنگی های وحشی نمی اندازد؟). این پرداخت به مسئله خود بوده که سوای هر سبک و فرم فیلمسازی آثار برگمان را برای هر قشری دلنشین و جذاب کرده است. اما چرا برگمان یونگ را برای برداشت روان تحلیلی اثرش انتخاب کرده است؟ این سوالی است که خود برگمان باید پاسخ دهنده آن باشد اما ویژگی هایی که برگمان یونگ را به دیگر روانشناسان به خصوص فروید _که معاصر یونگ نیز بوده_ ترجیح داده را در فیلمهای برگمان میتوان دریافت و شناسایی کرد: ۱- یونگ بحث ناخودآگاه جمعی را در مقابل فروید که ناخودآگاه را به طور کلی برآمده از خودآگاه و وابسته به آن می دانست,مطرح کرد که احتمالا برای برگمان نیز قابل توجیح تر بوده است. ۲- بر خلاف فروید که دین را توهم نژندی وسواس آمیز بشر و رفتاری اسکیزوفرنیک می دانست، یونگ اعتقاد داشت که روح و روان انسان خصلت و کارکرد دینی دارد. خدا حقیقتی است روانی و تصور وجودی الهی اگر خودآگاه نباشد, ناخودآگاه در همه جا رواج دارد. البته از آنجا که پیرو مکتب اصالت عمل (و معرفت شناسی کانتی) نیز بود تاکید می کند چون وجود خدا تجربه ای قابل دسترس نیست پس تجربه ای است درونی در نتیجه زاییده ناخودآگاه جمعی است. پس بین خدا و انگاره خدا تمایز قائل می شود و اساسا بحث شناخت خداوند و اثبات آن را بیهوده می داند. از نظر او وجود خدا اثبات خدا نیست بلکه صرفا تجربه خدا می باشد. (این پرسش های شکاکانه درباره وجود خدا شما را یاد فیلم مهر هفتم نمی اندازد؟) برگمان نیز با اینکه در برخی سایت های معتبر مانند ویکیپدیا هم آمده هیچ وقت آتئیست نبوده و صرفا سوالاتی من باب مکاشفه دلیل بر اعتقادات آتئیستی یا نیهیلیستی او نبوده است ضمن اینکه شاید بتوان او را در دسته آگنوستیک ها قرار داد اما تا به حال در این خصوص نیز ادعایی از طرف فیلمساز صورت نگرفته است.۳- اعمال کارکردی چهار گانه برای بدن توسط یونگ: شعور: چیزی وجود دارد - تفکر: آن چیز چه می باشد؟ - احساس: آیا دلپذیر است یا خیر؟ - مکاشفه: آن چیز از کجا آمده و به چه سوی کشیده می شود؟. ۴- فروید موضع اصلی در رویا را فیزیولوژیک در نظر گرفته بود در حالی که یونگ رویا را ریشه در روان و بخصوص کهن الگو ها می دانست. (به موضوع رویا در فیلمهایی نظیر توت فرنگی های وحشی و پرسونا به طور ظریفی پرداخت شده است.) ۵- یونگ رویا را تلاشی برای به روز بخشی یا بخش هایی که در روان تحول نیافته بود به ویژه آرکیتایپ ها می دانست اما فروید رویا را تلاشی پنهان برای ارضای تمایلات و یا بازگشت عناصر سرکوب شده می دانست. ۶- برخلاف فروید, یونگ مهمترین بازه سنین برای تعالی و شکوفایی را بزرگسالی می دانست نه کودکی (تقریبا در تمامی شخصیت های آثار برگمان این شکوفایی و تحول در دوران بزرگسالی به نمایش درآمده) انطباق همین چند نکته مذکور با برخی فیلمهای شاخص برگمان در آن دوره نشان می دهد چرا برگمان یونگ را (به بزرگترین رقیب و استادش فروید) ترجیح داده است. البته معاصر بودن یونگ در برهه ای از زندگی برگمان و تبلیغاتی که در اروپا صورت می گرفته نیز بی تاثیر نبوده است. می توان گفت مهمترین و عجیب ترین سکانس فیلم پرسونا همان سکانس ابتدایی فیلم است که من اسم آن را سکانس رویا می گذارم. این سکانس با روشن شدن آپارات و حرکت نوار سلولوئید شروع شده (این لوپ تا پایان فیلم ادامه دارد (در اصل این لوپ زمانی, که در آغاز فیلم با نمایش نوار سلولوئید شروع و انتهای فیلم با تمام شدن نوار به پایان می رسد نشان دهنده ی پردازش رویا در خواب است) احتمالا کارگردان زندگی را به خوابی تشبیه کرده که رویاها حوادثش را رقم میزنند). این سکانس شاید پرداخت شده از جمله یونگ که می گوید: رویا تماشاخانه ای است که بیننده خواب هم سن نمایش است,هم بازیگر,هم نویسنده و هم تماشاگر آن.در این سکانس ما تصاویری پراکنده و نامربوطی می بینیم که پشت سرهم به نمایش درآمدند. از دیدگاه یونگی این ها همان آرکیتایپ های هستند از جنس تصاویر ذهنی, ناشی از ضمیر ناخودآگاه جمعی که در تجربیاتی مانند تولد, مرگ و خواب متبلور می شوند و ریشه هایی باستانی و کهن, از جنس مناسک و آیین مذهبی مستمر در تاریخ, اسطوره ها, مکان ها و داستان ها دارند و در تفکر جمعی وجود دارند. همه ما خواب هایی با محوریت تناسلی و زایش و مرگ می بینیم (اشاره به صحنه هایی که آلت تناسلی,کودک و مرده ای به نمایش در می آید). همه ی ما در خواب مکانی را می بینم که برایمان آشناست اما نه می دانیم کجاست و نه تا به حال به آنجا رفته ایم. بریدن سر گوسفند از معروف ترین مناسک مذهبی و یادآور داستان ابراهیم پیامبر است و فرو کردن میخ به دست هم جزو مشهور ترین داستان های کهن مذهبی یعنی مسیح مصلوب می باشد. پسرک هم تجلی فردی است که رویاها را در این خواب به طوری خدایگانه پردازش می کند, این فرد احتمالا خود برگمان می باشد(صحنه ای که پسرک کتابی می خواند و شروع می کند به پردازش تصویر دو شخصیت اصلی داستان (از منظر یونگ بیماران روانی و به خصوص هنرمندان به تجربه های کهن نزدیک ترند). در این صحنه ما مهمترین عنصر فیلم را که اسم خود فیلم نیز می باشد تماشا می کنیم; پرسونا (از نظر یونگ مهمترین کهن الگو ها عبارتند از: پرسونا, سایه, خود, آنیما و آنیموس).
1
moinipooya
۸ سال پیش
بدون ذره اي شك ١٠٠/١٠٠
0
hmz1899_persia
۸ سال پیش
سینما یعنی پرسونا...
65
meshkibaf1344
۸ سال پیش
بررسی یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترین آثار برگمان=پرسونا
شکستن حریم ها و فروپاشی هویت ها
امید و رستگاری تنها در تبلور دریافت ما از خویشتن و واقعیت است.
برگمان کبیر با ساخت چنین اثری فوق العاده پیشرو نه تنها بار دیگر خودش را به عنوان یکی از بزرگترین فیلمسازان اروپا معرفی می کند بلکه حتی می توانم به جرأت بگویم که ایشان با این فیلم سینما را هم غنی تر می کند و فرم روایی ای بسیار منحصر به فرد و یکتا عرضه می کند که شاید معدود فیلمسازانی توانسته باشند چنین کاری شگرف انجام دهند. در عین حال با اینکه او بسیاری از قواعد سینمایی را می شکند اما با استفاده از شیوه ی بصری ای جدید و همچنین شکل روایی نوین سعی می کند تماشاگر اثر خود را گیج نکند و به او اجازه دهد تا با فیلم احساس نزدیکی کند و آن را تا حدودی درک کند. برگمان در این فیلمش در برداشتن فاصله ی میان رویا و واقعیت حتی از هشت و نیم فلینی هم گام را فراتر می گذارد به طوری که اصلاً نتوانید تشخیص دهید که کدام موقعیت فیلم در خیال کارکتر فیلمش می گذرد چرا که انگار برای برگمان پلی میان این دو دیگر وجود ندارد و هر دو به یک میزان دارای حقیقتند.
قبل از شروع به توضیح فیلم عرض کنم که کارگردانی که برگمان در این فیلم اجرا می کند بی نهایت خیره کننده است و فکر می کنم سطحش از هر کلاس درسی فراتر است چرا که برگمان بی نهایت قاب ها و زوایای دوربین دقیقی را در فیلم خود گرفته است که خود همین نوع استفاده اش از دوربین و لوکیشن اثرش به نحوی مضمون فیلم است حتی اگر دیالوگ ها را فاکتور بگیریم چرا که در بعضی از صحنه ها میزانسن حرف می زند و فیلم را جلو می برد. برگمان در این فیلم دو شخصیت بسیار پیچیده دارد که نقش های آنها را دو بازیگر بی نهایت حرفه ای به نام های بی بی اندرسون و لیو اولمان بازی می کنند که البته به اعتقاد من شخصیت آلما پیچیده تر است و همچنین توضیحش سخت تر است چرا که رزونانس ها را او سعی می کند ایجاد کند و هم تحلیل رود و هم تحلیل بَرَد.
با اینکه زیاد با تحلیل سانتاگ در باب این فیلم موافق نیستم اما موردی را ذکر می کند که خیلی مهم است و آن هم این است که فیلم برگمان می خواهد فراتر از روانشناسی رود و به همین دلیل در همان اغاز فیلم در گفتگوی میان دکتر و الیزابت با این امر برگمان تسویه حساب می کند تا تماشاگر خود را نفرستد جاییکه گم شود.
امری که به نظرم مهمترین ویژگی فیلم است نقاب های هر دو شخصیت فیلم است که به چه نحو ترک می خورند و خودشان را در پشت آن نقاب ها عیان می کنند و همچنین زمانیکه این اتفاق می افتد چگونه واکنش نشان می دهند؟. در واقع به نظر می رسد شخصیت در ظاهر محکم و مصمم الیزابت به نحوی آلما را مجبور می کند تا خودش را تخلیه کند و به الیزابت اعتماد کند. در نیمه ی اول فیلم، سکوت الیزابت، نقاب آلما را می شکند و آلما به طور کامل خودش را عیان می کند و با این کارش نه تنها خودش را ضعیف می کند بلکه حتی قدرت الیزابت را بیشتر می کند. اما از زمانیکه نامه ی الیزابت را به روانکاوش می خواند فیلم رویه ی دیگری به خودش می گیرد و آن هم تلاش مستمر آلما است برای شکستن سکوت/نقاب الیزابت(که این نیمه ی دوم فیلم را تشکیل می دهد).و از همیجا است که دیگر فیلم به اوج پیچیدگی اش پای می گذارد چرا که هم تشخیص رویا از حقیقت سخت می شود و هم زمان معمولی قابل فهم عمومی را برگمان در فیلمش می شکند که این هم بسیار مهم است و در خدمت مضمون اثر است.
هر دو شخصیت فیلم یک حالت تدافعی دارند که برای الیزابت سکوتش است( که دو بار آن را در فیلم می شکند اما دوباره به همان پناه می برد) و برای آلما یونیفرم پرستاریش است که خصوصاً در نیمه ی دوم فیلم هر از گاهی او را با یونیفرمش می بینیم که انگار در آن دوباره نقاب شکسته ی خود را بر صورت می گذارد. اما تلاش او برای شکستن نقاب الیزابت شاید پیچیده ترین قسمت فیلم باشد که او هر لحظه سعی می کند به درون الیزابت نفوذ کند و نقش او را بازی کند که در کل فیلم دو بار این کار را انجام می دهد. یکبار نقش الیزابت را در مقام همسر شوهر او ایفا می کند و بار دیگر انگار به درون خاطرات الیزابت نفوذ می کند و از طریق ان دلیل سکوت او را بازگشایی می کند که هر دوبار معلوم نیست که در واقعیت سیر می کنیم یا در خیال آلما، و این مبهم باقی می ماند. اما چیزی که روشن است ما یکی از پایان های درخشان تاریخ سینما را شاهدیم که در آن انگار قرار نیست ما به نتیجه ای برسیم بلکه برگمان ما را با شخصیت فروپاشیده و رهاشده ی آلما تنها می گذارد.
رابین وود به فاصله ی ۳۰ سال دو نقد بر این فیلم نوشته است که بنده نقد اولش را بسیار می پسندم و آز آن استفاده هم کرده ام اما نقد دومش به نظرم یکم زیادی ایدئولوژیک می شود و من از آن هیچ استفاده ای نکرده ام و همچنین می شود بسیار در باب این فیلم سخن گفت و رازهای بیشتری را بازگشایی کرد اما در اینجا همینقدر به نظر من کفایت می کند.
1
ma.dbqn
۸ سال پیش
بعضی ادما تو زمان اشتباه به دنیا اومدن Ingmar Bergman اگر الان با این جلوه های ویژه همچین فیلمی ساخته بود چی می شد... عالیه این فیلم
2
stingsteveborden8
۸ سال پیش
فیلم و برای دومین بار دیدم. شخصیت درون و برون و خوب و ابتکاری به تصویر میکشه نمره ام ۷
18
djmilad35
۸ سال پیش
مومن، رها و آزاد... فیلمهایی مانند پرسونا بطور طبیعی انسان را به تاویلهایی تشویق می کنند که نمی توان به حضور آنها در اثر مطمئن بود. یا گاهی ما را به تحلیلهای روانکاوی که هزاران بار درباره فیلمهای مشابه شنیده ایم، سوق می دهند... اما پرسونا می تواند بیش از این باشد، به شرط آنکه تلاش کنیم همراه با فیلمساز، اثر را مشاهده کنیم و در این رویا-داستانی که خلق کرده است، همچنان که سوزان سانتاگ تذکر می دهد، بدون دست و پا زدن برای مفهوم سازی، او را همراهی کنیم... تیتراژ، پنج دقیقه اول این فیلم، دعوتنامه برگمان است به ما تا به مثابه آن پسرک رو به بلوغ، از خوابِ واقعیتهای روزمره بیدار شویم و به سمت مشاهده حقیقت در رویای سینمایی او حرکت کنیم. رویایی که می تواند تجربه دوباره ای باشد برای پرسشهای اساسی برگمان: مرگ، زندگی، مذهب، خشونت، سیاست، زن، حقیقت... از این میان، پرسونا به این دوتای اخیر بیشتر می پردازد. به حقیقت و به زنانگی یا شاید بتوان گفت، به حقیقت از طریق واکاوی زنانگی می پردازد... قطعی ترین چیزی که همه درباره فیلم می فهمیم این است که نوعی تجربه دیالکتیکی در آن تجربه می شود. برگمان ما را مهمان رویایی می کند که با حقیقت هم آغوش است. رویای آلما و رویای الیزابت. این رویاها برسازنده هویت آتیِ هر یک هستند. چرا که در واقع، این دیالکتیک بین رویاها، دیالکتیک بین برساخته های ظاهری ما و وجود پنهانی ما یا بگوییم موجودات ظاهر شده و وجود همیشه پنهان هستند. وجود حقیقی ما، که از دسترس هر کسی از جمله خود ما می گریزد، از طریق سکوت، از آشکار کردن تمامیتِ خود، استنکاف می کند و صورتکهای زندگی روزمره را می شکند و یا در برابر صورتکهای مقابل مقاومت می کند و در این پیکار بین وجودِ تاریکِ استنکاف کننده و معدوم ساز با موجوداتِ روشنِ ظاهرشده است که ما می توانیم از بی معنایی ها، بیهودگی ها، توقفها و امثال آن لَختی دور شویم و دوباره با تجربه ای جدید به خود آییم... از دل این تقابل، تقابلی که به تاریکی استنکاف کننده فشار می آورد تا از سکوت درآید و سخن بگوید و به روشنایی سخنگو فشار می آورد تا بحران خود را بفهمید و سکوت برگزیند، تعاملی خلق می شود که در این تعامل جای چیزها تغییر می کند و حتی خاموشی و روشنی با هم عوض می شوند... همچنان که در توت فرنگیهای وحشی شاهد نوعی سلوک رویایی برای طرح پرسش از مسائل اساسی زندگی هستیم، اینجا هم در همراهی با الیزابت، شاهد نوعی سلوک رویایی می شویم. اما ویژگی سلوک پرسونا در مقایسه با توت فرنگی ها، دیالکتیکی بودن آن است. اینجا آلما حی و حاضر تلاش می کند تا ما در برابر وضع فعلیت یافته منقاد و تسلیم سازد و الیزابت بدون آن که –شاید با نوعی سلوک زنانه- متعارف بودن آلما را یکسره انکار کند، سعی دارد از تن دادن به فعلیتها اجتناب کند تا دوباره فرصتی ایجاد شود برای بازاندیشی همه چیز؛ خلوت خودخواسته الیزابت، یک خلوتگاه موقت رویایی است تا ما دوباره با خود سخن بگوییم و در این همسخنی، گوشهای همیشه ناشنوا و زبان همیشه پرگویِ خود را دوباره میزان کنیم... ماجراهایی که در این روایت می بینیم همه وجوهی از این تهدید شدگیِ امر فعلیت یافته، یعنی پناهگاه ظاهری ما، از راه امر ممکن، یعنی وجه ساکت ماست... برگمان را ببینیم، بخوانیم و بیندیشیم... برقرار باشید...
4
Alireza esm
۸ سال پیش
يكي از فوق العاده ترين فيلمهاييست كه در طول زندگيم ديدم،بدون اغراق جاش تو تاپ ۱۰ ليست IMDB خاليه. به شخصه بسيار خوشحالم كه تو اين دوره از زندگيم اين فوق اثر و ديدم،اگر چند سال ديگه ميديدم بسيار افسوس ميخوردم. استاد برگمان با روايتي پارادوكس گونه افكار و باورهاي انسان و در اين شاهكار به خاك و خون ميكشه. اين شاهكار دنياي هنر بايد بارها ديده شه،نديدنش يك ظلم محسوب ميشه.
3
Alireza esm
۸ سال پیش
جزو فوق العادترين فيلم هايي كه تو زندگيم ديدم...بدون شك بايد جزو ١٠ فيلم برتر imdb باشه،به شخصه بسيار مسرورم كه تو اين دوره از زندگيم اين فيلم و ديدم،اگه چند سال ديگه ميديدم بدون شك بسيار افسوس ميخوردم. عاليجناب برگمان كبير در اين فيلم تفكرات انسان و به خاك خون ميكشه...هيچ بني بشري در حد نقد كردن اين فوق اثر نيست. بارها و بارها اين ابر شاهكار بايد ديده بشه در زندگي.
3
mehrdadkky
۸ سال پیش
به نظر من این فیلم good will hunting seven ۱۲angry men inception matrix۱ a clockwork orange django unchained ۲۱grams on the waterfront و forrest gump بهترین دیالوگ هارو دارند(همینارو یادم بود) من ۳ فیلم توت فرنگی های وحشی،مهره هفتم و این فیلم رو از کارایه برگمن دیدم و به نظرم بهترین فیلمش کلی حساب کنم توت فرنگی هایه وحشی است(بین سه فیلمی که دیدم فعلا)☺
3
AHMAD
۸ سال پیش
فکر کنم سیاوش قمیشی هم بعد از دیدن این فیلم آهنگ نقاب رو خونده که واقعا زیبایه
0
parsa.shahrokni
۸ سال پیش
شاهکار استاد برگمان
1
Firan58
۹ سال پیش
اسم برگمان بزرگ براي هميشه با پرسونا گره خورده است
...
1
ptbo.2000
۹ سال پیش
واوو! بین تمام فیلم هایی که تا به این نقطه از عمرم دیدم فکر می کنم اولین فیلمیه که انقدر باعث تعجب من شده و تا به اینجا این بهترین فیلم نامه ایه که دیدم. شاهکار بی بدیل دوران ها. قطعا پیشنهاد می کنم که چندین و چند بار این فیلم رو ببینید(کاریه که خودم قطعا انجامش خواهم داد)
6
agri_soltani
۹ سال پیش
یکی از منحصربه فرد ترین و بهترین فیلم های تاریخ سینما، با تکنیک هایی خاص و سنگین، شاید فقط برگمان بزرگ میتوانست چنین اثری را خلق کند. تمام وجود و استعداد برگمان در این فیلم نهفته است...از دست ندید
0
alirezajokarjoo
۹ سال پیش
عالیه این فیلم
1
aidin dadvar
۹ سال پیش
nemikham mesle kasani ke filmhaor nemibinan va faghat ba tavajoh be esm ya chisi ke jai khoondan ya emtiaze balaye filmha miyan matnhaye mokhlaf ro copy paste mikonan nazar bedam chon vaghean film ro bar khalafe ۸۰ dar sade kasani ke coment mizaran didam va aslan ham khosham nayomad aslan film nabod ۱ seri tasvire be ham chasbide az ۱ kargardane kond zehn bood age film bin hastin na montaghede cinama ya nazaretoon dar morede filme na sed bardari va noor pardazi va sayere chishai ke mesle inke ostadanesh ham toye iran kam nistan az in film khoshetoon nemiyad mohemtarin chise film ineke bayad dastani dashte bashe ke in mozakhraf nadasht man nazdike ۶۰۰۰ film didam che holly woodi che gheyre hollywoodi che classic az dahe ۳۰ va ۴۰ che ۲۰۱۵ va ۱۶ va vaghean mitoonam begam in yeki az bad tarin ha bood ghablesh ham hads mizadam intori bashe chon didam kheiliha coment adabi gozashtan be jaye inke dar morede film harf bezanan maloome kheiliha toye i site oghde gozashi mikonan va ba copy paste kardan mikhan ebraze vojud konan aghayoon lotfan filmharo bebinid baad harf bezanid ta mofid bashe filme besiar zaeef ke be khatere esmesh va emtiaze imdb didam va faghat vaghtamo talaf kard
4
amirhoushiar
۹ سال پیش
به عقیده بنده خود فیلم باید بیانگر افکاروعقاید سازنده باشه و ببینده با دیدنش به این فهم برسه.هنر اصلی یه هنرمند میتونه تزریق مفاهیم بعضا سخت و فلسفی به شیوه های هنری و قابل درک باشه.حالا بعضی از فیلمسازان چنان پدیده ای خلق میکنن که کسی متوجه مفاهیمش نمیشه و جهانش کاملا شخصیه از طرفی هنرمندانی هم هستند که مفاهیم پیچیده رو به زبون هنری و قابل فهم برای عموم میسازن. بعنوان مثال فیلمی نظیر فیلم The Shining اثر کوبریک بزرگ ، هر دو موارد فوق رو شامل میشه.یعنی هم یه بیننده نه چندان حرفه ای از فیلم لذت می بره و هم یه بیننده ی حرفه ای میتونه به واکاوی مفاهیم عمیق تر و جزیی تر اثر بپردازه و هنر همینه. با استناد به موارد فوق و با اطلاع از جایگاه برگمان بنده ارتباط تاثیرگذاری از فیلم دریافت نکردم. با احترام به دیگر دوستان امتیاز بنده به فیلم ۵ از ۱۰
11
Muhammad
۹ سال پیش
. . سياره اى بود پر از دود و كثيفى و دروغ. مردم اين سياره خسته شدند، گفتند مى رويم سياره اي ديگر و آنجا زندگى مى كنيم. يكى شان گفت: - من اينجا را دوست دارم، نمى روم. او ماند و مردم، جدا از هم و با هم رفتند سياره اي ديگر و سياره ديگر پر از دود و كثيفى و دروغ شد. مردم باز هم خسته شدند و رفتند سياره اي ديگر، اما يكى شان گفت: - من اين سياره را دوست دارم، نمى روم. سياره سوم هم پر از دود و كثيفى و دروغ شد. مردم، جز يك نفر كه در سياره سوم ماند، آنجا را ترك كردند. اين وضع ادامه داشت. مردم به هر سياره اي كه مى رفتند، آن سياره پر از دروغ و كثيفى و دود مى شد، بنابراين از آنجا مى رفتند اما يك نفرشان مى ماند. در سياره آخر فقط دو نفر از مردم مانده بودند. يكى از اين دو نفر گفت: - من سياره مو عوض مى كنم، دروغ و كثيفى داره بيداد مى كنه آن يكى گفت: - من خودمو عوض مى كنم. جايي نمى رم اولي گفت: - پس من مى رم خورشيد داشت غروب مى كرد. دومى گفت: - مراقب خودت باش اولي به سياره اي ديگر رفت. دود و كثيفى رفت، خورشيد غروب كرد و شب شد. دومى در كهكشان ميلياردها سياره ديد كه بر هر كدام يك نفر زندگى مى كرد. گفت: - دود و كثيفى رفت، دروغ چي؟ رفت؟ پنجره را بست و روى تخت دراز كشيد. گفت: - حالا بايد ياد بگيرم به خودم دروغ بگم و اولين دروغ را به خودش گفت: غصه نخور، تو تنها نيستى
1
امیر
۹ سال پیش
پرسونا دری برای ورود به قلمروی برگمان the map is not territory but this movie is the gate of bergman territory
0
Behnam Khashchian
۹ سال پیش
آقای ملک راده آهنگتون عالی بود .
4
Kurosawa528491
۹ سال پیش
بهترین فیلم تاریخ سینما
از نظر بنده حقیر
برگمان واقعا واجب التعظیمه
0
امیر
۹ سال پیش
And if you listen very hard The tune will come to you at last When all are one and one is all To be a rock and not to roll
1
mzn.mahdi
۱۱ سال پیش
یکی از آثار بی نظیر استاد
هیچ کلامی نمیتونه زیبایی و قدرت اثر رو بیان کنه
دیدگاه کاربران
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
بزرگترین و تأثیرگذارترین اثر برگمان=پرسونا
یه فیلم فوق خسته کننده و ملال اور
پرسونا به نظر من قصه ی سینماست فیلمی که انگار از روی فیلمی داره ساخته میشه و برای تمجید از سینما اومده این فیلم رو باید بار ها و بار ها دید و هر چه بیشتر این شاهکار رو ببینی به این نتیجه میرسی که زندگی یک بازی عجیب و مضحک بیشتر نیست
شاهکار ابدیست این فیلم
وقتی درباره پرسونا صحبت میکنیم نیازی به مبالغه و اغراق کردن نیست، چون مشخصا این فیلم شاهکار برگمان است، و یکی از بهترین فیلمهاییست که تاکنون ساخته شده است. دلایل زیادی وجود دارند که چرا پرسونا چنین جایگاهی در میان آثار برگمان دارد، شاید نتوان تمام آنها را برشمرد، اما میتوان گفت که این فیلم تمام عناصری که یک فیلم بینقص باید داشته باشد را دارد.به نظرم در کنار فانی و الکساندر بهترین فیلم برگمن است.
از سکانس آغازین مشهور فیلم ( که یکی از بهترین تدوینهای تاریخ سینماست) تا نماها و قاببندیهای خاص سون نیکویست، که نور و بافت ویژهای دارند، و شیوهای که او دو شخصیت اصلی را بااستفاده از سایهها در تصویر قالب میگیرد،. همه اینها زیرمجموعه کارگردانی هنرمندانه و استادانه برگمان است، که چنان عروسکگردانی متبحر نخها را حرکت میدهد و داستانی کامل، که همزمان هم مبهم است و هم آشکار خلق میکند.
فیلم شمشیر دولبه رئالیسم و سورئالیسم است که تا نهایت بیننده را کنترل خود نگه میدارد، و همزمان آنها را با استفاده از جذابیت و گیرایی داستان، در بند میکشد. برای یک فیلم تفسیری، مانند پرسونا، این یک نقطه قوت است که در مباحث سینمایی زیاد درباره آن صحبت شود. «پرسونا» فیلمیست که میتوان بسیار زیاد درباره آن صحبت کرد. فیلمی که همه کتابهای جهان میتوانند از آن سخن بگویند. و از همه مهمتر، این اثر کلاسیکیست که به هیچ زمانی وابستگی ندارد، و هرگز در تاریخ سینما فراموش نخواهد شد.
تحلیل یونگی از پرسونای برگمان
آن چه جلوه گر و نمایان است، علاقه برگمان به روانشناختی, تاثیر و اقتباس آن در بستر تقریبا تمامی آثارش است. گویی روانشناسی تحلیلی کارل گوستاو یونگ بوده که بیشترین نفوذ را در فلسفه فیلمسازی برگمان در دهه ۵۰_۶۰ و به خصوص این فیلم داشته است. عجیب نیست که فلسفه پشت فیلمهای برگمان، اثر را برای مخاطب به ویژه مخاطب عام گنگ و سخت فهم کند اما با توجه به امتیاز هایی که این فیلم توسط مردم در سایتهایی نظیر imdb کسب کرده میتوان قضاوت کرد که برای همه مخاطبین جذاب است. سوال این است که چرا؟
قطعا به این دلیل که چه در روانشناسی و چه در فلسفه هیچ مفهومی انتزاعی تر و ارزشمند تر از مفهوم خود نمی باشد به جرات می توان گفت حتی از پرداخت به مفهوم هستی نیز مهم تر است. یونگ در این باره می گوید: هدف از زندگی شناختخودمی باشد.د ر حقیقت خود کهن الگویی*است که نمایانگر تعالی همه تضادهاست. به طریقی که وجوه شخصیتی ما به تساوی ابراز شود. آن گاه هم زن هستید, هم مرد در عین حال هیچکدام نیستید. هم خوب هستید هم بد در عین حال هیچ کدام نیستید. در جوانی روی ایگو* تمرکز می کنید و نگران ابتذال نقاب اجتماعی تان هستید و وقتی سن شما بالا رفت با عمق بیشتری روی مسئله خود متمرکز می شوید و به مردم,زندگی و کائنات نزدیک می شوید (این شما را یاد شخصیت پروفسور بورگ در توت فرنگی های وحشی نمی اندازد؟). این پرداخت به مسئله خود بوده که سوای هر سبک و فرم فیلمسازی آثار برگمان را برای هر قشری دلنشین و جذاب کرده است. اما چرا برگمان یونگ را برای برداشت روان تحلیلی اثرش انتخاب کرده است؟
این سوالی است که خود برگمان باید پاسخ دهنده آن باشد اما ویژگی هایی که برگمان یونگ را به دیگر روانشناسان به خصوص فروید _که معاصر یونگ نیز بوده_ ترجیح داده را در فیلمهای برگمان میتوان دریافت و شناسایی کرد:
۱- یونگ بحث ناخودآگاه جمعی را در مقابل فروید که ناخودآگاه را به طور کلی برآمده از خودآگاه و وابسته به آن می دانست,مطرح کرد که احتمالا برای برگمان نیز قابل توجیح تر بوده است.
۲- بر خلاف فروید که دین را توهم نژندی وسواس آمیز بشر و رفتاری اسکیزوفرنیک می دانست، یونگ اعتقاد داشت که روح و روان انسان خصلت و کارکرد دینی دارد. خدا حقیقتی است روانی و تصور وجودی الهی اگر خودآگاه نباشد, ناخودآگاه در همه جا رواج دارد. البته از آنجا که پیرو مکتب اصالت عمل (و معرفت شناسی کانتی) نیز بود تاکید می کند چون وجود خدا تجربه ای قابل دسترس نیست پس تجربه ای است درونی در نتیجه زاییده ناخودآگاه جمعی است. پس بین خدا و انگاره خدا تمایز قائل می شود و اساسا بحث شناخت خداوند و اثبات آن را بیهوده می داند. از نظر او وجود خدا اثبات خدا نیست بلکه صرفا تجربه خدا می باشد. (این پرسش های شکاکانه درباره وجود خدا شما را یاد فیلم مهر هفتم نمی اندازد؟) برگمان نیز با اینکه در برخی سایت های معتبر مانند ویکیپدیا هم آمده هیچ وقت آتئیست نبوده و صرفا سوالاتی من باب مکاشفه دلیل بر اعتقادات آتئیستی یا نیهیلیستی او نبوده است ضمن اینکه شاید بتوان او را در دسته آگنوستیک ها قرار داد اما تا به حال در این خصوص نیز ادعایی از طرف فیلمساز صورت نگرفته است.۳- اعمال کارکردی چهار گانه برای بدن توسط یونگ:
شعور: چیزی وجود دارد - تفکر: آن چیز چه می باشد؟ - احساس: آیا دلپذیر است یا خیر؟ - مکاشفه: آن چیز از کجا آمده و به چه سوی کشیده می شود؟.
۴- فروید موضع اصلی در رویا را فیزیولوژیک در نظر گرفته بود در حالی که یونگ رویا را ریشه در روان و بخصوص کهن الگو ها می دانست. (به موضوع رویا در فیلمهایی نظیر توت فرنگی های وحشی و پرسونا به طور ظریفی پرداخت شده است.)
۵- یونگ رویا را تلاشی برای به روز بخشی یا بخش هایی که در روان تحول نیافته بود به ویژه آرکیتایپ ها می دانست اما فروید رویا را تلاشی پنهان برای ارضای تمایلات و یا بازگشت عناصر سرکوب شده می دانست.
۶- برخلاف فروید, یونگ مهمترین بازه سنین برای تعالی و شکوفایی را بزرگسالی می دانست نه کودکی (تقریبا در تمامی شخصیت های آثار برگمان این شکوفایی و تحول در دوران بزرگسالی به نمایش درآمده)
انطباق همین چند نکته مذکور با برخی فیلمهای شاخص برگمان در آن دوره نشان می دهد چرا برگمان یونگ را (به بزرگترین رقیب و استادش فروید) ترجیح داده است. البته معاصر بودن یونگ در برهه ای از زندگی برگمان و تبلیغاتی که در اروپا صورت می گرفته نیز بی تاثیر نبوده است.
می توان گفت مهمترین و عجیب ترین سکانس فیلم پرسونا همان سکانس ابتدایی فیلم است که من اسم آن را سکانس رویا می گذارم. این سکانس با روشن شدن آپارات و حرکت نوار سلولوئید شروع شده (این لوپ تا پایان فیلم ادامه دارد (در اصل این لوپ زمانی, که در آغاز فیلم با نمایش نوار سلولوئید شروع و انتهای فیلم با تمام شدن نوار به پایان می رسد نشان دهنده ی پردازش رویا در خواب است) احتمالا کارگردان زندگی را به خوابی تشبیه کرده که رویاها حوادثش را رقم میزنند). این سکانس شاید پرداخت شده از جمله یونگ که می گوید: رویا تماشاخانه ای است که بیننده خواب هم سن نمایش است,هم بازیگر,هم نویسنده و هم تماشاگر آن.در این سکانس ما تصاویری پراکنده و نامربوطی می بینیم که پشت سرهم به نمایش درآمدند. از دیدگاه یونگی این ها همان آرکیتایپ های هستند از جنس تصاویر ذهنی, ناشی از ضمیر ناخودآگاه جمعی که در تجربیاتی مانند تولد, مرگ و خواب متبلور می شوند و ریشه هایی باستانی و کهن, از جنس مناسک و آیین مذهبی مستمر در تاریخ, اسطوره ها, مکان ها و داستان ها دارند و در تفکر جمعی وجود دارند. همه ما خواب هایی با محوریت تناسلی و زایش و مرگ می بینیم (اشاره به صحنه هایی که آلت تناسلی,کودک و مرده ای به نمایش در می آید). همه ی ما در خواب مکانی را می بینم که برایمان آشناست اما نه می دانیم کجاست و نه تا به حال به آنجا رفته ایم. بریدن سر گوسفند از معروف ترین مناسک مذهبی و یادآور داستان ابراهیم پیامبر است و فرو کردن میخ به دست هم جزو مشهور ترین داستان های کهن مذهبی یعنی مسیح مصلوب می باشد. پسرک هم تجلی فردی است که رویاها را در این خواب به طوری خدایگانه پردازش می کند, این فرد احتمالا خود برگمان می باشد(صحنه ای که پسرک کتابی می خواند و شروع می کند به پردازش تصویر دو شخصیت اصلی داستان (از منظر یونگ بیماران روانی و به خصوص هنرمندان به تجربه های کهن نزدیک ترند). در این صحنه ما مهمترین عنصر فیلم را که اسم خود فیلم نیز می باشد تماشا می کنیم; پرسونا (از نظر یونگ مهمترین کهن الگو ها عبارتند از: پرسونا, سایه, خود, آنیما و آنیموس).
بدون ذره اي شك ١٠٠/١٠٠
سینما یعنی پرسونا...
بررسی یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترین آثار برگمان=پرسونا
شکستن حریم ها و فروپاشی هویت ها
امید و رستگاری تنها در تبلور دریافت ما از خویشتن و واقعیت است.
برگمان کبیر با ساخت چنین اثری فوق العاده پیشرو نه تنها بار دیگر خودش را به عنوان یکی از بزرگترین فیلمسازان اروپا معرفی می کند بلکه حتی می توانم به جرأت بگویم که ایشان با این فیلم سینما را هم غنی تر می کند و فرم روایی ای بسیار منحصر به فرد و یکتا عرضه می کند که شاید معدود فیلمسازانی توانسته باشند چنین کاری شگرف انجام دهند. در عین حال با اینکه او بسیاری از قواعد سینمایی را می شکند اما با استفاده از شیوه ی بصری ای جدید و همچنین شکل روایی نوین سعی می کند تماشاگر اثر خود را گیج نکند و به او اجازه دهد تا با فیلم احساس نزدیکی کند و آن را تا حدودی درک کند. برگمان در این فیلمش در برداشتن فاصله ی میان رویا و واقعیت حتی از هشت و نیم فلینی هم گام را فراتر می گذارد به طوری که اصلاً نتوانید تشخیص دهید که کدام موقعیت فیلم در خیال کارکتر فیلمش می گذرد چرا که انگار برای برگمان پلی میان این دو دیگر وجود ندارد و هر دو به یک میزان دارای حقیقتند.
قبل از شروع به توضیح فیلم عرض کنم که کارگردانی که برگمان در این فیلم اجرا می کند بی نهایت خیره کننده است و فکر می کنم سطحش از هر کلاس درسی فراتر است چرا که برگمان بی نهایت قاب ها و زوایای دوربین دقیقی را در فیلم خود گرفته است که خود همین نوع استفاده اش از دوربین و لوکیشن اثرش به نحوی مضمون فیلم است حتی اگر دیالوگ ها را فاکتور بگیریم چرا که در بعضی از صحنه ها میزانسن حرف می زند و فیلم را جلو می برد.
برگمان در این فیلم دو شخصیت بسیار پیچیده دارد که نقش های آنها را دو بازیگر بی نهایت حرفه ای به نام های بی بی اندرسون و لیو اولمان بازی می کنند که البته به اعتقاد من شخصیت آلما پیچیده تر است و همچنین توضیحش سخت تر است چرا که رزونانس ها را او سعی می کند ایجاد کند و هم تحلیل رود و هم تحلیل بَرَد.
با اینکه زیاد با تحلیل سانتاگ در باب این فیلم موافق نیستم اما موردی را ذکر می کند که خیلی مهم است و آن هم این است که فیلم برگمان می خواهد فراتر از روانشناسی رود و به همین دلیل در همان اغاز فیلم در گفتگوی میان دکتر و الیزابت با این امر برگمان تسویه حساب می کند تا تماشاگر خود را نفرستد جاییکه گم شود.
امری که به نظرم مهمترین ویژگی فیلم است نقاب های هر دو شخصیت فیلم است که به چه نحو ترک می خورند و خودشان را در پشت آن نقاب ها عیان می کنند و همچنین زمانیکه این اتفاق می افتد چگونه واکنش نشان می دهند؟. در واقع به نظر می رسد شخصیت در ظاهر محکم و مصمم الیزابت به نحوی آلما را مجبور می کند تا خودش را تخلیه کند و به الیزابت اعتماد کند. در نیمه ی اول فیلم، سکوت الیزابت، نقاب آلما را می شکند و آلما به طور کامل خودش را عیان می کند و با این کارش نه تنها خودش را ضعیف می کند بلکه حتی قدرت الیزابت را بیشتر می کند. اما از زمانیکه نامه ی الیزابت را به روانکاوش می خواند فیلم رویه ی دیگری به خودش می گیرد و آن هم تلاش مستمر آلما است برای شکستن سکوت/نقاب الیزابت(که این نیمه ی دوم فیلم را تشکیل می دهد).و از همیجا است که دیگر فیلم به اوج پیچیدگی اش پای می گذارد چرا که هم تشخیص رویا از حقیقت سخت می شود و هم زمان معمولی قابل فهم عمومی را برگمان در فیلمش می شکند که این هم بسیار مهم است و در خدمت مضمون اثر است.
هر دو شخصیت فیلم یک حالت تدافعی دارند که برای الیزابت سکوتش است( که دو بار آن را در فیلم می شکند اما دوباره به همان پناه می برد) و برای آلما یونیفرم پرستاریش است که خصوصاً در نیمه ی دوم فیلم هر از گاهی او را با یونیفرمش می بینیم که انگار در آن دوباره نقاب شکسته ی خود را بر صورت می گذارد.
اما تلاش او برای شکستن نقاب الیزابت شاید پیچیده ترین قسمت فیلم باشد که او هر لحظه سعی می کند به درون الیزابت نفوذ کند و نقش او را بازی کند که در کل فیلم دو بار این کار را انجام می دهد. یکبار نقش الیزابت را در مقام همسر شوهر او ایفا می کند و بار دیگر انگار به درون خاطرات الیزابت نفوذ می کند و از طریق ان دلیل سکوت او را بازگشایی می کند که هر دوبار معلوم نیست که در واقعیت سیر می کنیم یا در خیال آلما، و این مبهم باقی می ماند. اما چیزی که روشن است ما یکی از پایان های درخشان تاریخ سینما را شاهدیم که در آن انگار قرار نیست ما به نتیجه ای برسیم بلکه برگمان ما را با شخصیت فروپاشیده و رهاشده ی آلما تنها می گذارد.
رابین وود به فاصله ی ۳۰ سال دو نقد بر این فیلم نوشته است که بنده نقد اولش را بسیار می پسندم و آز آن استفاده هم کرده ام اما نقد دومش به نظرم یکم زیادی ایدئولوژیک می شود و من از آن هیچ استفاده ای نکرده ام و همچنین می شود بسیار در باب این فیلم سخن گفت و رازهای بیشتری را بازگشایی کرد اما در اینجا همینقدر به نظر من کفایت می کند.
بعضی ادما تو زمان اشتباه به دنیا اومدن
Ingmar Bergman اگر الان با این جلوه های ویژه همچین فیلمی ساخته بود چی می شد...
عالیه این فیلم
فیلم و برای دومین بار دیدم. شخصیت درون و برون و خوب و ابتکاری به تصویر میکشه
نمره ام ۷
مومن، رها و آزاد...
فیلمهایی مانند پرسونا بطور طبیعی انسان را به تاویلهایی تشویق می کنند که نمی توان به حضور آنها در اثر مطمئن بود. یا گاهی ما را به تحلیلهای روانکاوی که هزاران بار درباره فیلمهای مشابه شنیده ایم، سوق می دهند...
اما پرسونا می تواند بیش از این باشد، به شرط آنکه تلاش کنیم همراه با فیلمساز، اثر را مشاهده کنیم و در این رویا-داستانی که خلق کرده است، همچنان که سوزان سانتاگ تذکر می دهد، بدون دست و پا زدن برای مفهوم سازی، او را همراهی کنیم...
تیتراژ، پنج دقیقه اول این فیلم، دعوتنامه برگمان است به ما تا به مثابه آن پسرک رو به بلوغ، از خوابِ واقعیتهای روزمره بیدار شویم و به سمت مشاهده حقیقت در رویای سینمایی او حرکت کنیم. رویایی که می تواند تجربه دوباره ای باشد برای پرسشهای اساسی برگمان: مرگ، زندگی، مذهب، خشونت، سیاست، زن، حقیقت... از این میان، پرسونا به این دوتای اخیر بیشتر می پردازد. به حقیقت و به زنانگی یا شاید بتوان گفت، به حقیقت از طریق واکاوی زنانگی می پردازد...
قطعی ترین چیزی که همه درباره فیلم می فهمیم این است که نوعی تجربه دیالکتیکی در آن تجربه می شود. برگمان ما را مهمان رویایی می کند که با حقیقت هم آغوش است. رویای آلما و رویای الیزابت. این رویاها برسازنده هویت آتیِ هر یک هستند. چرا که در واقع، این دیالکتیک بین رویاها، دیالکتیک بین برساخته های ظاهری ما و وجود پنهانی ما یا بگوییم موجودات ظاهر شده و وجود همیشه پنهان هستند. وجود حقیقی ما، که از دسترس هر کسی از جمله خود ما می گریزد، از طریق سکوت، از آشکار کردن تمامیتِ خود، استنکاف می کند و صورتکهای زندگی روزمره را می شکند و یا در برابر صورتکهای مقابل مقاومت می کند و در این پیکار بین وجودِ تاریکِ استنکاف کننده و معدوم ساز با موجوداتِ روشنِ ظاهرشده است که ما می توانیم از بی معنایی ها، بیهودگی ها، توقفها و امثال آن لَختی دور شویم و دوباره با تجربه ای جدید به خود آییم...
از دل این تقابل، تقابلی که به تاریکی استنکاف کننده فشار می آورد تا از سکوت درآید و سخن بگوید و به روشنایی سخنگو فشار می آورد تا بحران خود را بفهمید و سکوت برگزیند، تعاملی خلق می شود که در این تعامل جای چیزها تغییر می کند و حتی خاموشی و روشنی با هم عوض می شوند...
همچنان که در توت فرنگیهای وحشی شاهد نوعی سلوک رویایی برای طرح پرسش از مسائل اساسی زندگی هستیم، اینجا هم در همراهی با الیزابت، شاهد نوعی سلوک رویایی می شویم. اما ویژگی سلوک پرسونا در مقایسه با توت فرنگی ها، دیالکتیکی بودن آن است. اینجا آلما حی و حاضر تلاش می کند تا ما در برابر وضع فعلیت یافته منقاد و تسلیم سازد و الیزابت بدون آن که –شاید با نوعی سلوک زنانه- متعارف بودن آلما را یکسره انکار کند، سعی دارد از تن دادن به فعلیتها اجتناب کند تا دوباره فرصتی ایجاد شود برای بازاندیشی همه چیز؛ خلوت خودخواسته الیزابت، یک خلوتگاه موقت رویایی است تا ما دوباره با خود سخن بگوییم و در این همسخنی، گوشهای همیشه ناشنوا و زبان همیشه پرگویِ خود را دوباره میزان کنیم...
ماجراهایی که در این روایت می بینیم همه وجوهی از این تهدید شدگیِ امر فعلیت یافته، یعنی پناهگاه ظاهری ما، از راه امر ممکن، یعنی وجه ساکت ماست...
برگمان را ببینیم، بخوانیم و بیندیشیم...
برقرار باشید...
يكي از فوق العاده ترين فيلمهاييست كه در طول زندگيم ديدم،بدون اغراق جاش تو تاپ ۱۰ ليست IMDB خاليه.
به شخصه بسيار خوشحالم كه تو اين دوره از زندگيم اين فوق اثر و ديدم،اگر چند سال ديگه ميديدم بسيار افسوس ميخوردم.
استاد برگمان با روايتي پارادوكس گونه افكار و باورهاي انسان و در اين شاهكار به خاك و خون ميكشه.
اين شاهكار دنياي هنر بايد بارها ديده شه،نديدنش يك ظلم محسوب ميشه.
جزو فوق العادترين فيلم هايي كه تو زندگيم ديدم...بدون شك بايد جزو ١٠ فيلم برتر imdb باشه،به شخصه بسيار مسرورم كه تو اين دوره از زندگيم اين فيلم و ديدم،اگه چند سال ديگه ميديدم بدون شك بسيار افسوس ميخوردم.
عاليجناب برگمان كبير در اين فيلم تفكرات انسان و به خاك خون ميكشه...هيچ بني بشري در حد نقد كردن اين فوق اثر نيست.
بارها و بارها اين ابر شاهكار بايد ديده بشه در زندگي.
به نظر من این فیلم
good will hunting
seven
۱۲angry men
inception
matrix۱
a clockwork orange
django unchained
۲۱grams
on the waterfront و
forrest gump
بهترین دیالوگ هارو دارند(همینارو یادم بود)
من ۳ فیلم توت فرنگی های وحشی،مهره هفتم و این فیلم
رو از کارایه برگمن دیدم و به نظرم بهترین فیلمش کلی حساب
کنم توت فرنگی هایه وحشی است(بین سه فیلمی که دیدم فعلا)☺
فکر کنم سیاوش قمیشی هم بعد از دیدن این فیلم آهنگ نقاب رو خونده که واقعا زیبایه
شاهکار استاد برگمان
اسم برگمان بزرگ براي هميشه با پرسونا گره خورده است
...
واوو! بین تمام فیلم هایی که تا به این نقطه از عمرم دیدم فکر می کنم اولین فیلمیه که انقدر باعث تعجب من شده و تا به اینجا این بهترین فیلم نامه ایه که دیدم.
شاهکار بی بدیل دوران ها.
قطعا پیشنهاد می کنم که چندین و چند بار این فیلم رو ببینید(کاریه که خودم قطعا انجامش خواهم داد)
یکی از منحصربه فرد ترین و بهترین فیلم های تاریخ سینما، با تکنیک هایی خاص و سنگین، شاید فقط برگمان بزرگ میتوانست چنین اثری را خلق کند.
تمام وجود و استعداد برگمان در این فیلم نهفته است...از دست ندید
عالیه این فیلم
nemikham mesle kasani ke filmhaor nemibinan va faghat ba tavajoh be esm ya chisi ke jai khoondan ya emtiaze balaye filmha miyan matnhaye mokhlaf ro copy paste mikonan nazar bedam chon vaghean film ro bar khalafe ۸۰ dar sade kasani ke coment mizaran didam va aslan ham khosham nayomad aslan film nabod ۱ seri tasvire be ham chasbide az ۱ kargardane kond zehn bood age film bin hastin na montaghede cinama ya nazaretoon dar morede filme na sed bardari va noor pardazi va sayere chishai ke mesle inke ostadanesh ham toye iran kam nistan az in film khoshetoon nemiyad mohemtarin chise film ineke bayad dastani dashte bashe ke in mozakhraf nadasht man nazdike ۶۰۰۰ film didam che holly woodi che gheyre hollywoodi che classic az dahe ۳۰ va ۴۰ che ۲۰۱۵ va ۱۶ va vaghean mitoonam begam in yeki az bad tarin ha bood ghablesh ham hads mizadam intori bashe chon didam kheiliha coment adabi gozashtan be jaye inke dar morede film harf bezanan maloome kheiliha toye i site oghde gozashi mikonan va ba copy paste kardan mikhan ebraze vojud konan aghayoon lotfan filmharo bebinid baad harf bezanid ta mofid bashe filme besiar zaeef ke be khatere esmesh va emtiaze imdb didam va faghat vaghtamo talaf kard
به عقیده بنده خود فیلم باید بیانگر افکاروعقاید سازنده باشه و ببینده با دیدنش به این فهم برسه.هنر اصلی یه هنرمند میتونه تزریق مفاهیم بعضا سخت و فلسفی به شیوه های هنری و قابل درک باشه.حالا بعضی از فیلمسازان چنان پدیده ای خلق میکنن که کسی متوجه مفاهیمش نمیشه و جهانش کاملا شخصیه از طرفی هنرمندانی هم هستند که مفاهیم پیچیده رو به زبون هنری و قابل فهم برای عموم میسازن.
بعنوان مثال فیلمی نظیر فیلم The Shining اثر کوبریک بزرگ ، هر دو موارد فوق رو شامل میشه.یعنی هم یه بیننده نه چندان حرفه ای از فیلم لذت می بره و هم یه بیننده ی حرفه ای میتونه به واکاوی مفاهیم عمیق تر و جزیی تر اثر بپردازه و هنر همینه.
با استناد به موارد فوق و با اطلاع از جایگاه برگمان بنده ارتباط تاثیرگذاری از فیلم دریافت نکردم.
با احترام به دیگر دوستان امتیاز بنده به فیلم ۵ از ۱۰
.
.
سياره اى بود پر از دود و كثيفى و دروغ. مردم اين سياره خسته شدند، گفتند مى رويم سياره اي ديگر و آنجا زندگى مى كنيم. يكى شان گفت:
- من اينجا را دوست دارم، نمى روم.
او ماند و مردم، جدا از هم و با هم رفتند سياره اي ديگر و سياره ديگر پر از دود و كثيفى و دروغ شد. مردم باز هم خسته شدند و رفتند سياره اي ديگر، اما يكى شان گفت:
- من اين سياره را دوست دارم، نمى روم.
سياره سوم هم پر از دود و كثيفى و دروغ شد. مردم، جز يك نفر كه در سياره سوم ماند، آنجا را ترك كردند.
اين وضع ادامه داشت. مردم به هر سياره اي كه مى رفتند، آن سياره پر از دروغ و كثيفى و دود مى شد، بنابراين از آنجا مى رفتند اما يك نفرشان مى ماند.
در سياره آخر فقط دو نفر از مردم مانده بودند. يكى از اين دو نفر گفت:
- من سياره مو عوض مى كنم، دروغ و كثيفى داره بيداد مى كنه
آن يكى گفت:
- من خودمو عوض مى كنم. جايي نمى رم
اولي گفت:
- پس من مى رم
خورشيد داشت غروب مى كرد. دومى گفت:
- مراقب خودت باش
اولي به سياره اي ديگر رفت. دود و كثيفى رفت، خورشيد غروب كرد و شب شد. دومى در كهكشان ميلياردها سياره ديد كه بر هر كدام يك نفر زندگى مى كرد. گفت:
- دود و كثيفى رفت، دروغ چي؟ رفت؟
پنجره را بست و روى تخت دراز كشيد. گفت:
- حالا بايد ياد بگيرم به خودم دروغ بگم
و اولين دروغ را به خودش گفت: غصه نخور، تو تنها نيستى
پرسونا دری برای ورود به قلمروی برگمان
the map is not territory but this movie is the gate of bergman territory
آقای ملک راده آهنگتون عالی بود .
بهترین فیلم تاریخ سینما
از نظر بنده حقیر
برگمان واقعا واجب التعظیمه
And if you listen very hard
The tune will come to you at last
When all are one and one is all
To be a rock and not to roll
یکی از آثار بی نظیر استاد
هیچ کلامی نمیتونه زیبایی و قدرت اثر رو بیان کنه
بی نظیر بود.عالییی.بهترین فیلم تاریخ سینما.