برای من زیاد مهم نیست که ایشان خیلی دغدغه ی بزرگی دارند( که اصلاً بزرگ نیست) و سعی دارد حرف های خیلی جدی بزند(که در کتاب های فلسفی می توانید از همه ی اینها جدی ترش و عمیق ترش را در جایگاه درستش بخوانید) و خوشبختانه به قدری فیلم های ایشان رو هست که تقریباً هرکسی می فهمه چی میگه که به نظرم اصلاً اهمیت سینمایی ندارد.
برای من این مهم است که وقتی آنتونیونی ایده ای در سر دارد آیا می تواند آن را به سینما برگرداند یا نه؟ که به نظرم ضعف اساسی ایشان در همین جاست که اصلاً مدیوم سینما را نمی شناسد و سینما را با فلسفه اشتباه گرفته است( که در ضمن همان فلسفه را هم در حد نازل روش.ن فکری فهمیده است) چرا که حتی اگر کارگردانی دغدغه های فلسفی دارد باید بتواند آن را در سینما از طریق مضمون سینمایی بیافریند اگرنه مجبور است مثل تقریباً تمام فیلم های انتونیونی آن را با ن.اشیانه ترین شیوه ی ممکن بیان کند.
با تأسف بسیار باید گفت که حقیقتاً آنتونیونی از سینما به عنوان یک ابزار استفاده می کند چرا که هیچوقت نتوانسته است فضاسازی و شخصیت پردازی در حد مضمون دیالوگ های فیلم هایش ایجاد کند و تمام لوکیشن ها و میزانسن های آثارش (که گاهی اوقات بسیار خلاقانه است) ابتر باقی می ماند.و کاری که اصلاً توانش را ندارد این است که مضمون فیلمش را از فضای فیلمش بیرون بکشد بلکه ایشان عموماً راه آسان را انتخاب می کند و حرفاشو(به روشی شعاری) میزاره در دهان جولیانا و اینطور ارتباط برقرار می کند که از این بدتر در سینما نمی شود ارتباط برقرار کرد.
کاری که در سینما به نظر من در درجه اول اهمیت قرار دارد توانایی فیلمساز، برای ایجاد کمپوزیسیون اثرش است که همه چیز را در ترکیپی بسیار پیچیده و منظم همچون یک سیستم درونی به یکدیگر مربوط می کند و در این ارتباط پیچیده، شخصیت ها،فضای اثر و همچنین ایده ی اثر به طور ناخودآگاه به عنوان عنصری درون ماندگار از فیلم به بیرون می طراود و در اینجاست که فیلم تبدیل به یک موجود ارگانیک می شود و خودش را می تواند در هر فضایی باز تولید کند و هیچ وقت کهنه نشود.
این اثر فاقد هر گونه ارزش سینمایی ای است.
0
m.soleimani9573
۸ سال پیش
در میان درّه ی حیات ، پاهای خسته ام ، سنگلاخِ بودن را گز نمیکند ...
0
omid538
۹ سال پیش
از دیدن فیلم لذت بردم اما میتونست بهتر باشه .انتظار بیشتری داشتم از کارگردان. به هر حال ارزش دیدن داره
1
peymank1989
۹ سال پیش
اثر در خور آنتونیونی نیست، به نظرم جز سه گانه آنتونیونی(شب، کسوف و ماجرا) خصوصا کسوف با بازی آلن دلن، باقی فیلمهایش رو نبینیم چیزی از دست نمیدیم!
0
arjang.artist
۹ سال پیش
۱ ۱=۱
10
shiva
۹ سال پیش
روی دیوار نقش ِ بوفـــی کـــور، ســـــــایه ات با تــو نــــاتــنی باشد.....!
سید مهدی موسوی
22
academytaraneh
۱۰ سال پیش
با احترام به دیدگاه دیگر دوستان خصوصا جناب محمدخانی ، بنده این اثر را در رده ی بهترین های آنتونیونی قرار نمیدهم. علیرغم وجود برخی نکات هستی نگرانه و ظرائف پدیدار شناسی، ما در صحرای سرخ با آنتونیونی که اجازه نمیداد ژرف نگری در محتوا تحت شعاع هیچ یک از عوامل بصری قرار گیرند ، رو به رو نیستیم. شاید بتوان حساسیت های وسواس گونه ی بصری در نخستین تجربه ی فیلمسازی رنگی را عامل این تفاوت سطح او با خودش دانست زیرا ما در آگراندیسمان علیرغم رنگی بودن با تفاوت اولویت ها مواجه نمیشویم . دیدگاه «آندره تارکوفسکی» نیز درباره ی این فیلم سر نخ های خوبی در این زمینه به ما میدهد : «صحرای سرخ بعد از فریاد (Il Grido) بدترین فیلم آنتونیونی است. نمود رنگ زیاد است، كاملاً بی‌شباهت به آنتونیونیِ همیشگی و تدوین فیلم در خدمت ایده‌ی رنگ است. می‌توانست فیلم بسیار خوبی بشود، بی‌نهایت قوی، اگر فقط سیاه و سفید ساخته شده بود: اگر «صحرای سرخ» سیاه و سفید گرفته شده بود، ممکن نبود آنتونیونی این‌قدر زیاد به خاطر زیبایی‌شناسی‌های تصویری برانگیخته شود، ممکن نبود این‌قدر درگیر جنبه‌ی بصری فیلم شود، ممکن نبود تا این حد به ذنبال چشم‌اندازهای زیبا باشد یا موهای قرمز مونیكا ویتی را در تضاد با صحنه‌های مه به رخ بکشد. می‌توانست به جای زیبا ساختن صحنه‌ها، روی موضوع تمركز كند. به نظر من رنگْ حس حقیقت را كشته است. اگر شما «صحرای سرخ» را با «شب» یا «كسوف» مقایسه كنید، مشاهده خواهید كرد كه چه‌قدر فیلم پایین‌تری است»
با احترام - گلستانی
8
kamalifarzin
۱۰ سال پیش
غمش «بوفِ کوری» ست! می زند به مغز استخوان!!!!!!!!!!!
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
صحرای سرخ جناب آنتونیونی اصلاً فیلم خوبی نیست.
برای من زیاد مهم نیست که ایشان خیلی دغدغه ی بزرگی دارند( که اصلاً بزرگ نیست) و سعی دارد حرف های خیلی جدی بزند(که در کتاب های فلسفی می توانید از همه ی اینها جدی ترش و عمیق ترش را در جایگاه درستش بخوانید) و خوشبختانه به قدری فیلم های ایشان رو هست که تقریباً هرکسی می فهمه چی میگه که به نظرم اصلاً اهمیت سینمایی ندارد.
برای من این مهم است که وقتی آنتونیونی ایده ای در سر دارد آیا می تواند آن را به سینما برگرداند یا نه؟ که به نظرم ضعف اساسی ایشان در همین جاست که اصلاً مدیوم سینما را نمی شناسد و سینما را با فلسفه اشتباه گرفته است( که در ضمن همان فلسفه را هم در حد نازل روش.ن فکری فهمیده است) چرا که حتی اگر کارگردانی دغدغه های فلسفی دارد باید بتواند آن را در سینما از طریق مضمون سینمایی بیافریند اگرنه مجبور است مثل تقریباً تمام فیلم های انتونیونی آن را با ن.اشیانه ترین شیوه ی ممکن بیان کند.
با تأسف بسیار باید گفت که حقیقتاً آنتونیونی از سینما به عنوان یک ابزار استفاده می کند چرا که هیچوقت نتوانسته است فضاسازی و شخصیت پردازی در حد مضمون دیالوگ های فیلم هایش ایجاد کند و تمام لوکیشن ها و میزانسن های آثارش (که گاهی اوقات بسیار خلاقانه است) ابتر باقی می ماند.و کاری که اصلاً توانش را ندارد این است که مضمون فیلمش را از فضای فیلمش بیرون بکشد بلکه ایشان عموماً راه آسان را انتخاب می کند و حرفاشو(به روشی شعاری) میزاره در دهان جولیانا و اینطور ارتباط برقرار می کند که از این بدتر در سینما نمی شود ارتباط برقرار کرد.
کاری که در سینما به نظر من در درجه اول اهمیت قرار دارد توانایی فیلمساز، برای ایجاد کمپوزیسیون اثرش است که همه چیز را در ترکیپی بسیار پیچیده و منظم همچون یک سیستم درونی به یکدیگر مربوط می کند و در این ارتباط پیچیده، شخصیت ها،فضای اثر و همچنین ایده ی اثر به طور ناخودآگاه به عنوان عنصری درون ماندگار از فیلم به بیرون می طراود و در اینجاست که فیلم تبدیل به یک موجود ارگانیک می شود و خودش را می تواند در هر فضایی باز تولید کند و هیچ وقت کهنه نشود.
این اثر فاقد هر گونه ارزش سینمایی ای است.
در میان درّه ی حیات ، پاهای خسته ام ، سنگلاخِ بودن را گز نمیکند ...
از دیدن فیلم لذت بردم اما میتونست بهتر باشه .انتظار بیشتری داشتم از کارگردان. به هر حال ارزش دیدن داره
اثر در خور آنتونیونی نیست، به نظرم جز سه گانه آنتونیونی(شب، کسوف و ماجرا) خصوصا کسوف با بازی آلن دلن، باقی فیلمهایش رو نبینیم چیزی از دست نمیدیم!
۱ ۱=۱
روی دیوار نقش ِ بوفـــی کـــور، ســـــــایه ات با تــو نــــاتــنی باشد.....!
سید مهدی موسوی
با احترام به دیدگاه دیگر دوستان خصوصا جناب محمدخانی ، بنده این اثر را در رده ی بهترین های آنتونیونی قرار نمیدهم. علیرغم وجود برخی نکات هستی نگرانه و ظرائف پدیدار شناسی، ما در صحرای سرخ با آنتونیونی که اجازه نمیداد ژرف نگری در محتوا تحت شعاع هیچ یک از عوامل بصری قرار گیرند ، رو به رو نیستیم. شاید بتوان حساسیت های وسواس گونه ی بصری در نخستین تجربه ی فیلمسازی رنگی را عامل این تفاوت سطح او با خودش دانست زیرا ما در آگراندیسمان علیرغم رنگی بودن با تفاوت اولویت ها مواجه نمیشویم .
دیدگاه «آندره تارکوفسکی» نیز درباره ی این فیلم سر نخ های خوبی در این زمینه به ما میدهد : «صحرای سرخ بعد از فریاد (Il Grido) بدترین فیلم آنتونیونی است. نمود رنگ زیاد است، كاملاً بی‌شباهت به آنتونیونیِ همیشگی و تدوین فیلم در خدمت ایده‌ی رنگ است. می‌توانست فیلم بسیار خوبی بشود، بی‌نهایت قوی، اگر فقط سیاه و سفید ساخته شده بود: اگر «صحرای سرخ» سیاه و سفید گرفته شده بود، ممکن نبود آنتونیونی این‌قدر زیاد به خاطر زیبایی‌شناسی‌های تصویری برانگیخته شود، ممکن نبود این‌قدر درگیر جنبه‌ی بصری فیلم شود، ممکن نبود تا این حد به ذنبال چشم‌اندازهای زیبا باشد یا موهای قرمز مونیكا ویتی را در تضاد با صحنه‌های مه به رخ بکشد. می‌توانست به جای زیبا ساختن صحنه‌ها، روی موضوع تمركز كند. به نظر من رنگْ حس حقیقت را كشته است. اگر شما «صحرای سرخ» را با «شب» یا «كسوف» مقایسه كنید، مشاهده خواهید كرد كه چه‌قدر فیلم پایین‌تری است»
با احترام - گلستانی
غمش «بوفِ کوری» ست!
می زند به مغز استخوان!!!!!!!!!!!