
در سالهاى جنگ جهانى اول در كشور تومانیا، سربازى به نام « چارلى » ( چاپلین ) بر اثر سانحه ى سقوط هواپیما حافظه اش را از دست میدهد. او وقتى چشم باز میكند خود را در یك آسایشگاه روانى میابد و پس از مدتى كه طى آن حاكمیت كشور به دست دیكتاتورى به نام « هینكل » ( چاپلین ) افتاده، از آن جا مرخص میشود...

«جورج بیلی» که در روز کریسمس قصد خودکشی دارد، توسط یک فرشته نجات داده میشود و آن فرشته به او نشان میدهد كه زندگی اطرافیانش بدون وجود بیلی چقدر بی رمق و یكنواخت میشده است. این طوری است كه در همان روز و شب كریسمس، جورج كه بواسطه مشكلات مالی حاصل از ورشكستگی به فكر خودكشی افتاده است، باردیگر به انسانها دل میبندد و به زندگی بر میگردد...

دكتر روانشناس جوانى به نام « ادواردز » ( پك ) ، رئيس تازهى يك آسايشگاه بيماران روانى ، جانشين « دكتر مرچيسن » ( كارول ) ، مىشود . « دكتر كنستانس پيترسن » ( برگمن ) كه دل به « دكتر ادواردز » باخته به رفتارهاى عجيب و غير عادى او مشكوك مىشود ، و خيلى زود پى مىبرد كه او « دكتر ادواردز » واقعى نيست...

فرانسه ى اشغال شده ، جنگ جهانى دوم. « هرى مورگان » ( بوگارت ) كه در جزيرهى مارتينيك زندگى مى كند ، قايقى تفريحى دارد كه با آن ، مشترى هاى پولدار را براى ماهى گيرى مى برد. دستيار او ، « ادى » ( برنان ) الكلى نه چندان باهوشى است كه خوش قلب ىاش باعث شده همه دوستش داشته باشند. تا اين كه پيدا شدن سر و كله ى دخترى به نام « مرى براونينگ » ( باكال ) معناى جديدى به زندگى « هرى » مى بخشد...

دختر جوانى به نام « چارلى » ( رايت ) علاقه ى بسيارى به دايى اش ( كاتن ) دارد كه او هم « چارلى » ناميده مى شود. دخترك كه رابطه اى پراحساس و عاطفى با دايى دارد به رفتارش مشكوك مى شود و خيلى زود با كمك كارآگاهى خصوصى ( كئرى )، در مى يابد كه او همان قاتل بى رحم زنان بيوه است كه پليس مدتهاست در جست و جوى او است.