
«خانواده ی فریلینگ» زندگی آرامی را می گذرانند تا این که ارواح خبیث گورستانی که خانه (و شهر) آنان بر روی آن بنا شده، با دختر پنج ساله شان (اورورک) رابطه برقرار می کنند و او را به دنیای خود می برند. اما «فریلینگ ها» با تلاش فراوان و با کمک یک متخصص ماوراء الطبیعه، دختر را باز می گردانند...

"رکس" و "ساسکیا" زوج جوان و عاشقی هستند که به تعطیلات رفته اند.آنها در میانه راه توقف می کنند و ناگهان "ساسکیا" ناپدید می شود."رکس" سه سال بعد از این اتفاق را صرف پیدا کردن او می کند.او ناگهان تعدادی کارت پستال از رباینده او دریافت می کند که به او قول داده هر چیزی را که اتفاق افتاده آشکار می کند...

«جوليان مارتي» (هدايا)، صاحب کافه اي در تکزاس، کارآگاهي خصوصي به نام «ويسر» (والش) را اجير مي کند تا همسرش، «ابي» (مک دورمند) و محبوبش، «ري» (گتس) را که در کافه ي او کار مي کند، بکشد. «ويسر» به خانه ي «ري» مي رود و در خواب عکسي از آن دو مي گيرد و وانمود مي کند که «ري» و «ابي» را کشته است...