
داستان فیلم در دهه های سی و چهل میلادی و در کشور ژاپن اتفاق می افتد. در این زمان دولت ژاپن از نظام مستبد امپراتوری به کشوری دموکراتیک و خواهان صلح تبدیل شده است. چیو (سوزاکا اوگو) دختر بچه ای است که در خانواده ای فقیر، در دهکده ای کوچک زندگی می کند. روزی والدین چیو به خاطر فقر بسیار چیو را به زنی که صاحب یگ گیشاخانه در توکیو است می فروشند و …

«والاس» و «گرومیت» در محلهی «وست والابی» کسب و کاری جدید راه انداختهاند. «آنتی پستو» (ضد آفت) نوعی خدمات انسانی ردیابی آفت هاست که «والاس» و «گرومیت» به کمکش، خرگوشها و سایر جانورانی را که محصولات باغچههای محله را میخورند، به دام میاندازند و به جایی دیگر منتقل میکنند…

ویکتور فن دورت و ویکتوریا دورگلات بنا به ملاحضات مالی و اجتماعی خانوادههایشان میخواهند با هم ازدواج کنند. در هنگام تمرین مراسم عروسی، ویکتور مدام خطابهای را که باید بگوید فراموش میکند. او به جنگل میرود و در حالی که خطابهاش را با خود تکرار میکند، حلقه را از شاخه درختی که مانند یک دست از زمین بیرون آمده است میگذراند. شاخه در حقیقت دست عروس مردهای است که از خاک بیرون مانده است. ماجراهای ویکتور، سرگردانیش در دنیای مردگان و عشق یک طرفه عروس مرده به او از این جا آغاز میشود.