«گاى» (گرينجر)، قهرمان تنيس، در قطار با مردى به نام «برونو» (واكر) آشنا مى شود كه پيشنهاد عجيبى به او مى دهد : «برونو» همسر «گاى» را بكشد و «گاى» هم در عوض پدر «برونو» را بكشد.
خبرنگارى الكلى به نام « چاك » ( داگلاس ) ، در آلبيوكركى نيومكزيكو كار مىكند و انتظار فرصتى را مىكشد تا موفقيت گذشتهى خود را بار ديگر بازيابد . خيلى زود مردى ( بنديكت ) در غارى گرفتار مىآيد و « چاك » متوجه مىشود كه فرصت مورد نظرش را به دست آورده است ...
مخترعى ( گينس ) كه در مقام دستيار آزمايشگاه يك كارخانه نساجى كار مىكند ، پارچه اى اختراع مى كند كه هرگز فرسوده و كثيف نمى شود . پس از مخالفت هاى اوليه ، يك كارخانه دار و دخترش ( پاركر و گرينوود ) از او حمايت مى كنند ...
جوان مهربانى به نام « الوود پ . داود » ( استوارت )، شبى با يك خرگوش غولپيكر به نام « هاروى » ملاقات مى كند و با او دوست مى شود. از اين پس، « هاروى » همه جا « الوود » را همراهى مى كند...
فرانسه سال ۱۶۴۰. "سیرانو" شمشیر زن و شاعری با بینی مضحک، با ناامیدی عاشق "روکسان" زیبا است اما او در عوض اعتراف می کند عاشق "کریستین" خوش چهره است. این مقابله نتایج تراژیکی به بار می آورد و...
« ايو هرينگتن » ( باكستر ) ، بازيگرى جوان و شيفته و والهه ى دنياى نمايش است كه يك شب با اميد و آرزو خود را به رختكن ستارهى بزرگ برودوی، « مارلو چانينگ » ( ديويس ) مىرساند، و يك داستان غم انگيز و جذاب از زندگى خود را براى او و دوستانش تعريف مىكند...