در درون یک سفینه ی فضایی دو فضانورد در اتاقی از خواب بیدار می شوند، در حالی که هیچ چیز را به خاطر نمی آورند. آنها برای پیدا کردن آنچه رخ داده است شروع به جستجو در فضا پیما می کنند. کم کم آنها متوجه می شوند که باید اتفاق وحشتناکی رخ داده باشد زیرا جسدهایی متلاشی شده پیدا می کنند و متوجه می شوند که در سفینه تنها نیستند و موجودی ناشناس نیز با آنها همراه است...
یک افسر آمریکایی بنام «کیت»، تنها کسی است که برای رفتن به آنتاریکا (منطقه ای در قطب جنوب) تعیین شده است. او باید به یک قتل رسیدگی کند در حالی که سه روز تا آغاز زمستان آنجا باقی مانده است. او در این راه با ماموری از سازمان ملل متحد بنام «گابریل» مواجه میشه که او هم به همین قتل رسیدگی می کند...
یک هکر کامپیوتری بنام «لیزبت» و یک خبرنگار بنام «میکائل» در مورد یک باند قاچاق دختران تحقیق می کنند. در همین جریان لیزبت به سه قتل متهم می شود و از این رو می گریزد، در حالی که میکائل سعی دارد بیگناهی او را ثابت کند.
لوییس سالینجر، مامور پلیس اینترپل و النور ویتمن، معاون دادستان می خواهند سر از فعالیت های غیرقانونی یک بانک بزرگ از جمله پول شویی و تجارت اسلحه در بیاورند. در این راه به مشکلات فراوانی بر می خوردند…
"جای ویردان سینگ" و "میرا پاندیت" در لندن با یکدیگر آشنا شده، عاشق هم شده و یکدیگر را به خانواده هایشان معرفی می کنند. اما پس از مدت کمی از هم جدا شده و "میرا" به هندوستان بازمی گردد و "جای" به آمریکا می رود. دوست "جای" سعی می کند او را متقاعد کند تا به دنبال عشقش برود...
هری کین ، نویسنده نابینا ، باید زخم های خود را از ۱۴ سال قبل التیام بخشد. او هنوز با نام واقعی خود ، متئو بلانکو و کارگردانی آخرین فیلمش شناخته می شد.
داستان فیلم در مورد یک بیماری ژنتیکی نادر شناخته شده است و تاکید بر روی یک رابطه پدر و پسر دارد...
گروهی از افسران که مامور انتقال پول توسط خودروهای مخصوص حمل پول هستند. تصمیم میگیرند تا همگی با کمک یکدیگر کامیون هایی را که خود رانندگی اشان را بر عهده دارند با محموله ی چند میلیون دلاری اش به سرقت ببرند...
در سال ۲۰۰۵، تنها چیزی که مقاله نویس مجروح روزنامه لس آنجلس تایمز، استیو لوپز، نیاز داشت این بود که ایده های داستانی جدید منتشر کند. او بر اثر تصادف اخیرش با دوچرخه، دچار جراحت در صورتش شده بود. این زمانی بود که او ناتانیل آیرز، یک بیمار مغزی بی خانمان که در خیابان موزیک مینواخت، کسی که حتی با وجود وسیله موسیقی نیمه شکسته اش دارای استعداد فوق العاده بود. در طی این داستان…