«اينديانا جونز» (فورد) پروفسور باستان شناسي است که براي برگرداندن اشياي تاريخي به موزه ها مي جنگد. مجموعه داري ثروتمند به نام «والتر» (گلاور) به او مي گويد که پدرش «دکتر جونز» (کانري) متخصص قرون وسطی، در ميانه ي جست و جو براي يافتن جام مقدس ناپديد شده است و «ايندي» سعي مي کند جاي او را پيدا کند.
پسری ۸ ساله که همواره به عنوان شاگردی تنبل شناخته شده، توسط معلم هنرش درهای جدیدی به رویش باز می شود...
در شهرى در قرن بيست و يكم، كارگران در زيرزمين زندگى میكنند و حاكمان از روى زمين كنترل اوضاع را در دست دارند. «فردر» (فروليخ)، پسر حاكم اصلى، علايقى به كارگران دارد و در واقع دل باخته ى «ماريا» (هلم)، يكى از رهبران كارگران است.
«تورکيش» (استيتم) و «تامي» (گراهام) از بوکسوري ايرلندي به نام «ميکي» (پيت) مي خواهند تا در يک مسابقه ي مشت زني شکست بخورد. از طرف ديکر يک گنگستر روسي، «باريس» (سره بدزيا) که از گنگستري يهودي «فرانکي» (دل تورو) مي خواهد که از طرف او روي مسابقه شرط بندي کند و در عين حال از صاحب يک مغازه ي گرويي نيز مي خواهد تا با هم دستان کودنش پولهاي شرط بندي را بدزدند...
دو سرباز بریتانیایی تلاش می کنند تا ماموریتی غیرممکن را به سرانجام برسانند که رساندن یک پیام مهم است و...
داستان فیلم در دهه ۱۹۵۰ در لس آنجلس اتفاق می افتد، روایت سه پلیس لس آنجلس که در گیر ماجرای قتلی در کافه نایت اوول می شوند. ماجرا به جرایم سازمان یافته، فحشا، مواد مخدر و فساد سیاسی گسترش می یابد. عنوان داستان، محرمانه، به مجله رسوایی بر می گردد که بصورت تخیلی در ۱۹۵۰ با عنوان هاش-هاش منتشر می شده.
داستان فیلم در مورد مرد فقیری بنام «ریکی» و خانواده اش است که به دنبال دوچرخه دزدیده شده اش می باشد، که برای پیشرفت در شغلش به آن نیاز دارد.
داستان بر اساس زندگی واقعی یکی از پدران بنیانگذار آمریکا بنام الکساندر همیلتون میباشد .
فیلم، دو هفته آخر زندگی «پیشوا» یعنی از ۱۷ تا آخر آوریل سال ۱۹۴۵ میلادی را در سنگر زیرزمینی فرماندهی هیتلر به تصویر کشیده است. در این مرحله، فیلم از فرو ریختن ماشین نظامی و دستگاه سیاسی عظیم رژیم نازی آلمان و سقوط اخلاقی آن پرده بر می‌دارد.