
شيکاگو، سال ۲۰۳۵. روبات ها در همه جا به عنوان کارگر يا پيشخدمت به کار گرفته شده اند. در حالي که به سه قانون روباتي پاي بند هستند که ظاهرا باعث مي شود به آدم ها لطمه اي نزنند. تا اين که کارآگاه ويژه ي جنايي به نام «دل اسپونز» (اسميت) به شدت به روبات ها شک مي کند و سرانجام رودرروي روباتي به نام «ساني» مي شود که تکامل پيدا کرده و به ضوابط «سه قانون روباتي» پاي بند نيست...

«پيتر پارکر» (مگواير) خود را از فعاليت هاي نجات بخش کنار کشيده و با زحمت درسش را در دانشگاه کلمبيا ادامه مي دهد و کما کان به عنوان عکاسي نيمه وقت براي روزنامه ي «ديلي با گل» کار مي کند. تا اين که ناچار مي شود براي مقابله با تهديدات دانشمند ديوانه اي به نام «دکتر اکتاويوس» (مولينا) وارد عمل شود...

«ویکتور ناورسکی» از یکی کشورهای اروپای شرقی تازه به نیویورک آمده است. دقیقا در همین زمان کشور او به سبب اختلالات و جنگ از بین می رود. از این رو ویکتور کسی است که هیچ کشوری ندارد، و از سوی امریکا قابل شناسایی نیست. به همین خاطر از ورود او به امریکا جلوگیری می شود، و از طرف دیگر امکان دیپورت شدن به کشور خودش هم نیست، و باید تا مشخص شدن شرایطش در فرودگاه باقی بماند...

روزي پس از فردا، فيلمي راجع به حوادث جوي کره زمين است، «جک هال» کارشناس هواشناسي معتقد است که تا سال آينده يک عصر يخبندان بر روي کره زمين شکل مي گيرد. ولي او با دانشمندي انگليسي بنام «راپسن» آشنا مي شود که عقيده دارد روز حادثه خيلي زودتر از زمان پيش بيني شده است...

هکتور و پاریس شاهزادگان تروا در ایالت اسپارتا مهمان هستند. شاه اسپارتا منلائوس همسری زیبا به نام هلن دارد که دل پاریس جوان را ربوده است. زمان برگشتن، پاریس مخفیانه هلن را از قصر دزدیده و با خود به تروا میبرد. فرار هلن بهانه ای میشود تا آگاممنون، پادشاه قدرت طلب یونان با هزاران کشتی جنگی به شهر قلعه مانند تروا حمله کند ...